هدیه خانمهدیه خانم، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

هدیه ی مامان و بابا

شیرین کاری های عروسکم تو 17 ماهگی

عزیز مامان 17 همین ماهگردت مبارک . ایشاله که 100 مین ماهگردتو بیام تبریک بگم نازگلم . نمونه ای از غذا خوردن دخملی با اعمال شاقه . یعنی دیگه از مجبوری نشوندمت رو میز تا به به بخوری یه روز خاله افسانه بهت چشمک زد تو هم یاد گرفتی حالا بهت میگیم چشمک بزن اینطور میکنی با چشمات نفسم نمونه ای از نماز خوندم قشنگ دخترم   و ابن هم از استقلال دخترم داره با بابا جونش حرف میزنه بعد از حمام  فرار می کردی که لباس نکنم تنت اتو کردت دخترکم بابا جون برای خرید رفته بود تهران و ما  این چند روز رفته بودیم خونه ی آقا جون . خیلی دختر خوبی بود البته جدا از اینکه گاهی بی تاب می شدی که اون...
5 خرداد 1393

10 همین مروارید نازگلم

عزیز مادر سلام . بالاخره بعد از کلی بی تابی های فراوان و ناله های تو خواب دندون دهمت خودشو نشون داد .                                             . مبارکت باشه عزیزم . ایشاله دندونای دیگت هم زودتر دربیان دیگه از این دردا راحت شی زندگی مامان. نفسم ماشاله بهت که داری روز به روز عاقلترو خانمتر میشی . انقدر بلا شدی یه کارایی میکنی که ما و اطرافیانتو حیرت زده میکنی .راستی چند کلمه ی دیگه به دامنه ی کلماتت اضافه شده ....
5 خرداد 1393

16 ماهگی نفس مامان

عزیز مامان 16 دهمین ماهگردت مبارک  . ببخشید که بازم انقدر دیر شد ولی اینبار اومدم که هم علت تاخیرمو بگم و هم یه خبر خوب بدم . مامان مجددا شروع کرده  حرفه ی مقدس خیاطی رو ادامه بده . چند وقتی با خودم کلنجار می رفتم که کار درستی می خوام بکنم یا نه . نکنه به دخملی فشار بیاد  ولی بالاخره دلمو به دریا زدم و شروع کردم با اینکه شرایطم یه خورده سخت شده ولی خوب چون علاقه دارم مجبورم بپذیرم . بعدا که بزرگ شدی ممکنه از خودت بپرسی چه مامان زرنگی داشتم که با وجود فضولی های من تن به کار خطرناکی داده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اره نازگلم من تونستم ولی بگو چطور ؟ مواقعی که نفس مامان خوابه خیاطی می کنم شبا تا 2 .3 بیدار می مونم صبحها هم زودتر بیدار میشم...
22 ارديبهشت 1393

بهار 93 و 15 ماهگی نفس مامان

سلام امید زندگیم بازم شرمنده که دیر اومدم ولی همه چیزو برات می گم . اول از همه سال نو مبارک البته با تاخیر فراوان . و دوم 15 ماهگیت مبارک بازم با تاخیر . امسال دومین سالیه که تو در کنارمون هستی و من و بابات به داشتن نازنینی مثل تو افتخار می کنیم و خدارو فراوان شکر می کنیم . قبل از اینکه خدا شما رو به من و بابا بده چون که دیر از آسمونها پیش ما اومدی و من خیلی دلتنگت بودم بابایی همیشه می گفت تو فکر نباش مطمین باش با اینکه دیر شده ولی خدا گذاشته خوبشو بهمون بده منم به این امید روز و شبمو می گذروندم و حالا که تو پیش ما هستی و به اون حرف بابات فکر می کنم می بینم بابات درست می گفت تو بهترین هستی برای ما . یه فرشته ای هستی که ایشاله بتونیم قدرتو...
18 ارديبهشت 1393

نهمین مروارید

یادم رفت تو پست قبلی بنویسم تقریبا تو 14 ماهگی یه شب اصلا نمی تونستی بخوابی 5 دقیقه می خوابیدی و با گریه از خواب می پریدی تقریبا تا 2 تحمل کردیم دیدیم فایده ای نداره همون موقع پاشدیم رفتیم بیمارستان و دکتر شما رو معاینه کرد و گفت که متاسفانه گوشات درگیر شدن تا ساعت 3 و نیم شب بیمارستان بودیم یه آمپول زدنت بعد از اون با خوردن داروها با خیال راحت خوابیدی . چند روز بعد دیدم یکی از آسیابای بالا رو ترکوندی . بمیرم برات که اون شب چقدر اذیت شدی . این همه درد برا یه دندون  . بازم مبارکت باشه ولی به شرطی که باهاشون غذاهای خوشمزه بخوری نازگل مامان . هزار تا بوووووووووووووووووووووس برا فرشته ی مهلبونم ...
26 اسفند 1392

14 ماهگی دختر نازم و غیبت این مدت ما

سلام عزیز مامان . بالاخره بعد از نزدیک 2 ماه تاخیر تونستم بیام و وبتو بنویسم  . علتهای تاخیر هم می نویسم . ماشاله به دختر نازم که روز به روز داره بزرگتر و خانمتر میشه . 14 ماهگیت مبارک نفسم .  و اما اتفاقات این مدت: ماشاله بهت انقدر شیطون و بلا شدی که اصلا وقت نمی کنم بیامو برات بنویسم . البته همش تقصیر شما نیست . این چند وقت به خاطر خونه تکونی لب تاپ کاملا ورداشته بود و من هم اصلا حوصلم نمی کشید که برم از تو کمد بیارمش . همش امروز و فردا کردم و به علت اصرار بیش از حد دیگران از جمله خاله عاطی , ریحانه , آجی فاطمه , خاله انیس و ... با وجود خستگی بیش از حدم اومدم برات خاطراتتو بنویسم ولی فکر نمی کنم بتونم خیلی بنویسم سعی می کنم...
26 اسفند 1392

هفتمین مروارید فرشته کوچولو

بعد از 2 روز بی قراری و کم خوابی بالاخره دندون هفتمت درومد . نیش بالا . خیلی اذیت شدی چون چند وقتی هست که کاملا پیداس ولی بیرون نمیزنه .ولی دیشب تو اون بی قراریات داشتم بهت غذا می دادم متوجه شدم که بالاخره لثت پاره شد . خداروشکر که خدا این نعمتو بهت داد نازنینم . مبارکت باشه ...
9 بهمن 1392

نازنینم 13 ماهه شدی

زندگی مامان : ماشاله بهت که داری یواش یواش بزرگ میشی و روزها و ماههای عمرت دارن تند و تند سپری می شن ایشاله که همیشه سالم و سرحال باشی عسلم . نمی دونم چرا جدیدا یه حس عجیبی نسبت بهت پیدا کردم که اصلا قابل وصف نیست و زبونم از بیان اون قاصره . خدا خودش می دونه که از صبح تا شب حتی نگات می کنم حتی تو خواب جمله خداروشکر از زبونم نمیفته و هر لحظه و دقیقه و ثانیه خداروشکر می کنم برا این نعمتی که خدا بهمون داده و شاکر خدا هستم که این موهبت شکر گفتن و نصیبم کرده وقتی خوابی همین طور می مونم نگات می کنم از دیدنت سیر نمیشم از بوسیدنت سیر نمیشم . هر روز بیشتر عاشقت میشم و تحمل یه لحظه دوریتو ندارم . کارایی که می کنی که دیگه نگو می خوام بخورمت . گاهی اوقا...
9 بهمن 1392