نازنینم 13 ماهه شدی
زندگی مامان : ماشاله بهت که داری یواش یواش بزرگ میشی و روزها و ماههای عمرت دارن تند و تند سپری می شن ایشاله که همیشه سالم و سرحال باشی عسلم . نمی دونم چرا جدیدا یه حس عجیبی نسبت بهت پیدا کردم که اصلا قابل وصف نیست و زبونم از بیان اون قاصره . خدا خودش می دونه که از صبح تا شب حتی نگات می کنم حتی تو خواب جمله خداروشکر از زبونم نمیفته و هر لحظه و دقیقه و ثانیه خداروشکر می کنم برا این نعمتی که خدا بهمون داده و شاکر خدا هستم که این موهبت شکر گفتن و نصیبم کرده وقتی خوابی همین طور می مونم نگات می کنم از دیدنت سیر نمیشم از بوسیدنت سیر نمیشم . هر روز بیشتر عاشقت میشم و تحمل یه لحظه دوریتو ندارم . کارایی که می کنی که دیگه نگو می خوام بخورمت . گاهی اوقات با خودم فکر میکنم که چطور بعضی چیزا به ذهنت میان با اینکه انقدر کوچیکی عروسک نازم . ایشاله بتونیم قدردان نعمتی که خدا بهمون داده باشیم و بتونیم مثمر ثمر بزرگت کنیم و افتخار مامان و بابات بشی انشالللللله .
اما از کارهایی که انجام میدی البته ماشاله انقدر کارات جالب و زیاد شدن که نمی دونم از کجا شروع کنم . ایشاله که همه یادم باشن .
یه روز رفتی از تو کمد کیف مامان درآوردی و قشنگ گذاشتی رو شونت و از تو اتاق میومدی می گفتی د د
وقتی حرفی بهت میزنم کاملا متوجه میشی مثلا بهت میگم اینکاره بدیه و یا الان وقت اینکار نیست قشنگ به حرفم گوش میدی قربون دختر حرف گوشکنم بشم .
وقتی وارد جایی می شیم سریع پالتو و شال و کلاتو درمیاری . چقدر قشنگ درشون میاری نازنینم .
وقتی رفتیم جایی دستتو دراز می کنی یعنی سلام .البته اگه سر فرم باشی وگرنه وقتی بهت گفتن سلام شما هم دست می دی .
وقتی بهت میگم بوسم کن بوسم می کنی و یا روی پات می خوابم و لالام می کنی و نازیم می کنی اونوقته که می خوام بخولمت نفسم.
کنترولا رو میگیری و میری به سمت تلویزیون و دکمه ها فشار می دی
دیگه راحت از مبلا و تخت بالا و پایین میشی و به هر چیزی که بخوای دسترسی پیدا می کنی و تا حدودی مستقل شدی .
شلغم خیلی دوست داری و من برات ریز ریزشون می کنم و شما هم چنگال و می زنی تو اون تیکه ها و قشنگ می زاریش تو دهنت .
دوست داری برا خوردن مستقل بشی ولی از اونجایی که خیلی برا غذا خوردن میلی نداری و منم نمی تونم بی تفاوت باشم فعلا باید مستقلی رو بی خیال بشی ولی خیلی مصممی . نمی دونم شاید من از موضع خودم پایین اومدم باید اوضاعتو ببینم چی میشه .
عاشق کتاب و دفتر و مدادی و هر کسی رو ببینی که این چیزا جلوش می ری سراغشون و اون طرف مقابل هم که جیغ میکشه .
تو این عکس رفتی دفتر تلفنو از تو کشاب درآوردی و از خودت صدا درمیوردی فکر کنم داشتی می خوندیش
برا 28 صفر عمه شهناز شله زردی داشت و ما هم رفتیم اهواز . فرداش رفتیم بازار یه جفش کفش برات خریدیم اومدیم خونه دیدیم عمه شهناز هم عین اون کفشو برا نوش یعنی امیر حسین گرفته . دوتاتون عاشقشون شدید و کل روز دستتون بودن . منم این عکسو برا یادگاری ازتون گرفتم نازنینا .
اینم از خانم گل مامان بعد از حمام . قربون دختر نازم بشم الهییییییییییییییییی