16 ماهگی نفس مامان
عزیز مامان 16 دهمین ماهگردت مبارک .
ببخشید که بازم انقدر دیر شد ولی اینبار اومدم که هم علت تاخیرمو بگم و هم یه خبر خوب بدم . مامان مجددا شروع کرده حرفه ی مقدس خیاطی رو ادامه بده . چند وقتی با خودم کلنجار می رفتم که کار درستی می خوام بکنم یا نه . نکنه به دخملی فشار بیاد ولی بالاخره دلمو به دریا زدم و شروع کردم با اینکه شرایطم یه خورده سخت شده ولی خوب چون علاقه دارم مجبورم بپذیرم . بعدا که بزرگ شدی ممکنه از خودت بپرسی چه مامان زرنگی داشتم که با وجود فضولی های من تن به کار خطرناکی داده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اره نازگلم من تونستم ولی بگو چطور ؟ مواقعی که نفس مامان خوابه خیاطی می کنم شبا تا 2 .3 بیدار می مونم صبحها هم زودتر بیدار میشم البته بازم شده که بیدار شدی و دست به وسایل می زنی ولی چون می دونی که خطرناکن و خیالم راحته مثلا سوزنا و قیچی و چیزای خطرناکو اشاره می دی و میگی اوفن . قربون دختر باهوشم بشم الهی . ایشاله با بزرگتر و عاقلتر شدن دخترم مشکلم کمتر میشه .
واما از شیطنتات بگم که دیگه ......................
تو کارای خونه تا حدودی کمکم می کنی البته در حد خودت . موقع ظرف شدن کلا دوست داری پیشم باشی برا همین منم می زارمت سر کابینت و تمام وقت می مونی نگام می کنم امیدم .
کوچیکتر که بودی می خواستم ظرف بشورم یا غذا درست کنم یا خیاطی کنم به یه نوعی می خواستی جلومو بگیری ولی الان خداروشکر بهتر شدی .
کل روز میری پای تلفن و هی می گی ااااااااااااااااااااااااااا
اینجا که بابا جون داره باهات بازی می کنه اول می ترسیدی بعدش شروع کردی به رقصیدن روی قوطیا . البته رو دوتا هم رفتی ولی متاسفانه شارز دوربین تموم شد و نتونستم عکس بگیرم از دخمل شجاعم.
اینجا آماده رفتن به د د بودیم
به نظرتون هدیه و امیررضا دارن چیکار میکنن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دارن ماهیا رو نگاه میکنن آیا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
نه بابا دارن فیبرای زیر آکواریومو به همت هم در میارن
اینجا برای اولین بار تو شهر بازی مستقل بازی کردی . البته تو اواسط فروردین ماه و کلی بازی کردی و کلی خوشحال بودی که می تونی بازی کنی .
هدیه کجاست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دیییییییییییییییییییییییید
یادش بخیر . چقدر زود همه چیز داره خاطره میشه . یادمه کوچیک بودی نگران این بودیم که نکنه از پله ی دستشویی یا آشپزخونه بیفتی . الان دیگه بر عکس میای پایین یا پاهاتو می زاری بالا و دستاتو می زاری رو زمین و بازی می کنی و همچنین روی مبلا همینکارو می کنی .
از بیرون اومده بودیم و من لباساتو درآورده بودم که برم لباسا خونگیتو بیارم که اومدم دیدم نیستی خدای من یعنی کجا می تونه رفته باشه صدات هم می کردم جواب نمی دادی یهو دیدم سبد اسباب بازیات داره تکون میخوره دیدم رفتی تو سبد اسباب بازیات و نمی دونم چطور درشم بسته بودی ناقلای مامان . فقط به خاطر اینکه از لباس پوشیدن متنفری و همیشه من بدو دنبالت و تو در حال فرار کردن .
قربون شیرین کردنت بشم الهییییییییییییییییییییییییییی
وقتی از خواب بلند میشی تو تختت میشینی و مرتب صدا میکنی مامان مامان . و تا من نرفتم همین طور ادامه میدی .
خیلی راحت از دسته ی مبل بالا می ری و چراغا رو روشن میکنی و کلی ذوق می کنی .
از صندلی بالا می ری و می ری میشینی روی میز ناها رخوری .
تاب و سرسره رو خیلی دوست داری و ما سعی می کنیم چند شبی یه بار به پارک ببریمت و تو هم کلی بازی میکنی ..
کلمات محدودی میگی که برات می نویسمشون
مامان جون مامانی . ماما جی . ماما
بابا جون بابا جی
کفشام کبچام
افتاد اوتاد
الو اااااااااااااااااااا
همه رو بوس میکنی و طرف مقابل هم کلی ذوق میکنه دختر مهربون من . وقتی جایی می ریم بهت میگم با همه دست بده و بوسشون کن شما هم همین کارو میکنی .
امروز یه مشتری اومده بود که مانتوشو ببره و شما نمی زاشتی فکر کرده بودی مال منه و اون داره میبرش کلی باهات حرف زدم تا گذاشتی ببرش .
وقتی نخ دندون میگیرم که دندونامو تمییز کنم شما هم میخوای برا همین برا شما هم باید ببرم و قشنگ می زاری تو دهنت .
مسواک زدن رو خیلی خوب بلدی و وقتی ما مسواک میزنیم میمونی نگامون میکنی.
البته این کارها رو از خیلی وقت پیش داری انجام میدی و چون من مدتیه برات پست نزاشتم برا همین الان دارم می نویسم .
قبلنا بهت می گفتم مامان دوست داری با سرت می گفتی او بابا رو دوست داری او خلاصه کلا جوابت مثبت بود ولی الان بهت میگم مامان و دوست داری با اون دهن قشنگت می گی نههههههههههههههه بابا رو دوست داری نههههههههههه . خلاصه کلا جوابت منفی شده و من عاشق نه گفتناتم زندگیم .
از صبح تا شب کلی کارای متفاوت میکنی که ما رو ذوق زده میکنی ولی من متاسفانه الان زیاد تو خاطرم نیستم .
فراموشم شد اینم کادوی تولد خاله وحیده که خیلی قشنگه دستش درد نکنه .