هدیه خانمهدیه خانم، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

هدیه ی مامان و بابا

و اما واکسن 18 ماهگی نازنین

1393/4/17 11:09
نویسنده : مامان هدیه
1,124 بازدید
اشتراک گذاری

سلام همه ی وجود مامان عشقم . نفسم .روحم . عمرم

روز ی که می خواستم ببرمت برا واکسن از چند روز قبلش خیلی استرس داشتم آخه میگفتن این واکسن خیلی سخته جدای از درد نمی تونید درست راه برید و شل راه می رید و من اصلا نمی تونستم این صحنه رو تصور کنم . خلاصه اون روز با کلی دعا و صلوات راهی بهداشت شدیم (من و بابایی و هدیه گلی ) خواستی کیفتو با خودت بیاری منم یه کتاب داستان رو که دوست داشتی گذاشتم تو کیفت که اونجا سرگرمت کنم خلاصه نوبتت شد بمیرم برات داشتم کتابو برات می خوندم اون یواش اولی رو زد تو دستت و تو سریع با گفتن آخ دستتو کشیدی عقب ولی اون دیگه زده بودش و تو شروع کردی به گریه . دومی رو اومد بزنه تو پات کلی بی تابی کردی ولی با تمام بی رحمی زد . خیلی گریه کردی البته سریع گول زنکو گذاشتم تو دهنت و آروم شدی اومدیم خونه کلی تو بغلم بودی و نمی زاشتم راه بری دست می زدم به پات عکس العملی نشون نمی دادی گفتم شاید  هنوز زوده ولی من قبل از اینکه بریم قطره رو بهت داده بودم و قرار شد 4 ساعت یکبار بهت بدم خلاصه ظهر شد و روز اول باید کمپرس سرد می زاشتیم و روز دوم گرم . منم کیسه ی آب یخو وقتی خواب بودی می زاشتم رو پات چون تو بیداری اجازه نمی دادی . بابا مرتب زنگ میزد و حالتو می پرسید منم میگفتم هنوز شروع نشده چشمکعصر شد دیدم خبری از درد نشد گفتم دیگه غروب یا شب خودشو نشون می ده دیدم بازم خداروشکر خبری شد فرداش هم اصلا یادم رفت کمپرس گرم بزارم . خلاصه این شد داستان واکسن 18 ماهگی فرشته ی مهربونم که به خوبی و خوشی گذشت . فکر کنم خدا خیلی دوستم داشت چون می دونست من تحمل درد کشیدنتو ندارم از خیر این بار گذشت .خدارو خیلی شکر کردم و البته صلوات هایی رو که نذر کرده بودم رو فرستادم . قربون خدای مهربونم برم که انقدر هوای بنده هاشو داره .

و این همه لحظه رفتن به سمت بهداشت 

         

         

         

         

         

     

 

 

 

 

 

 

   

         

         

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  

شبهای ماه رمضان تقریبا هر شب با بابا جون میری دعای افتتاح . قبول باشه دختر نازم . تازه بابا جون میگه خیلی دختر خوبی هستی و اصلا اذیت نمیکنی عجبااااااااااااااااااااااا

اینجا دعای افتتاح خونه ی بابا بزرگ بود که منم روسری زدم سرت و شدی عین خانوما زندگیم . قربون دستای قشنگت بشم اللللللللللللللللللهی 

شنای دوم و سه تا نی نی 

و این هم یه شنای اساسی پدر و دختر . قربونت بشم که انقدر عاشق آبی با اینکه  آب فوق العاده سرد بود ولی شما دوست داشتی .

پسندها (5)

نظرات (2)

مامان هستی
18 تیر 93 16:44
خاله قربونت برم با این تیپ خوشگلت.حیف که پسر ندارم
مامان و باباي محمدباقر
21 تیر 93 15:14
ماشاالله چه نازه کوچولوت... خدا نگهش داره... عروس من میشی خانم کوچولو...
مامان هدیه
پاسخ
ممنون عزیزم لطف داری