هدیه خانمهدیه خانم، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

هدیه ی مامان و بابا

رفتن به شوشتر

سلام دختر گلم چند وقتیه که فرصت نکردم بیام سراغ وبلاگت روز 12 فروردین من و بابات و خودت با هم رفتیم شوشتر خیلی خوب بود ولی خیلی گرم بود من چند سالی بود که دوست داشتم برم آبشارارو ببینم ولی هیچ وقت فرصت نشد تا اینکه بابایی گفت پاشو بریم من چون تو از خواب بیدار شده بودی گفتم باشه تقریبا ساعت 11و نیم از دزفول خارج شدیم دیر رفتیم خیلی گرم بود تو خیلی اذیت شدی از اون روز دیگه بهم ریختی . خیلی بد خواب شده بودی و خیلی گریه و بی تابی می کردی الان هنوز هم اثراتش مونده وقتی خوابت میاد خیلی گریه می کنی و هر جا باشیم باید خودمونو برسونیم خونه تا دختر گلم در کمال آرامش تو تخت خودش بخوابه . قربونت برم الهی تو این مدت اصلا نتونستیم جایی بریم جون تو مشکل خو...
28 فروردين 1392

سومین ماهگرد هدیه گلی

امروز سومین ماهیه که تو در کنارمونی هستی مامان . دیشب درست نخوابیدی نمی دونم چرا . الان که اومدم سراغ وبلاگت با زحمت فراوان تونستم بخوابونمت . دوست داری بیدار باشیو بازی کنی ولی منم کار دارم قربونت بشم . قبلنا بیشتر میخوابیدی تا 11 میخوابیدی ولی الان بزور تا 10 می خوابی . با وجود خوردن دارو . چند روزیه که سرما خوردی دردو بلات بخوره تو جونم . امیدوارم زودتر خوب بشی . هرچی بیشتر می گذره بیشتر بهت وابسته میشم . حتی طاقت یه لحظه دوریتو ندارم هر چی می بوسمت سیر نمیشم . اینم عکسایی که تو این چند روز از لباسای قشنگت ازت گرفتم دختر قشنگم. تازه چند تا عکس از دختر خالت هم گرفتم که می زارمشون . ...
5 فروردين 1392

اولین عید کنار هدیه ی خدا

عزیزم هدیه گلی امسال اولین سالیه که تو در کنارمون هستی قربونت بشم . روز چهارشنبه یعنی روز عید عمت زنگ زد گفت بیاید برای ناهار خونه ی بابا بزرگت . تو یادت نمی مونه وقتی تو شکمم بودی اتفاقات زیادی افتاد بابا بزرگت بعد از یک سال که تو کما بود فوت شد عمه ی وسطیت یعنی عمه شهین در اثر بیماری فوت شد خلاصه روز عید حسابی جای همشون خالی بود و دل همه حسابی گرفته بود . بابا بزرگ و عمت خیلی دوست داشتن ببیننت برای اومدنت خیلی دعا می کردن و مطمینم کاملا آگاهن و تورو می بینن فقط تو نتونستی اونارو ببینی . اینم عکسیه که کنار سفره ی هفت سین خونه ی بابا بزرگت ازت گرفتم . ...
5 فروردين 1392

بدون عنوان

این یکی از لباسای عیدته که من و بابات با مشقت فراوان تنت کردیم . خیلی از لباس پوشیدن بدت میاد ولی من دوست دارم مرتب لباسای قشنگ تنت کنم که دردسرمون خیلی زیاد میشه . تا نگیرمت تو بغلم آروم نمیشی امید مامانت . امیدوارم بعدا که این مطلب دیدی حسابی بخندی . ...
23 اسفند 1391

بدون عنوان

جیگر مامان دیروز عزیز اومده اینجا و با هم بردیمت حموم قربونت بشم الهی . گریه کردی ولی تو گریه هات می خندیدی انگار بغض کرده بودی . دیروز خیلی دختر خوبی بودی عزیزم چون من کار داشتم تو هم بی تابی نمیکردی . این عکس بعد از حمامته تو تخت خودت .   ...
23 اسفند 1391

خنده های قشنگ

از بعد از 40 خداروشکر خیلی می خندی . ولی بعد از 2 ماهگی یه خنده هایی می کنی که اگه صدا داشتن اسمشون قهقهه بود قربونت برم . وقتی می خندی تمام خستگیام از تنم بیرون می رن حتی اگه از شدت خستگی درمونده شده باشم . باهات حرف میزنیم مخصوصا بابات باهاش حرف می زنی حسابی درد و دل می کنی . ای کاش می تونستیم بفهمیم چی می گی دختر گلم . وقتی داری شیر می خوری همش می خندی و هر وقت به یه تابلو و ساعتی که تو پذیرایی  زدس نگاه می کنی فقط می خندی . خیلی دوست دارم بدونم چی توشون می بینی که واست خنده دارن زندگی مامان .                              ...
23 اسفند 1391

تولد دخملم

دخمل گلم در روز 5 دی 1391 بدنیا اومد . اون هدیه ی خدا به مامان باباشه . خدا رو بابت این نعمت بزرگ شکرگذاری می کنیم  ...
21 اسفند 1391

دختر خاله ثنا

این عکس دختر خالته عزیزم اون 17 روز از تو کوچیک تره . امیدوارم تو آینده بتونید دوستای خوبی برا هم باشید . امیدوارم بعدا که عکستونو دیدین خوشحال بشین . سمت راستیه خودتی سمت چپیه ثنا ...
21 اسفند 1391