اولین باری که هدیه گلی به خواستگاری رفت
عزیز مامان توی اون هفته عمه فاطمه زنگ زد گفت بیا با هم بریم خواستگاری منم قبول کردم ( برا داداش محمد خواستگاری می کنن ) اول قرار بود ترو بزارم خونه ی خاله افسانه چون درست نخوابیده بودی ترسیدم بی تابی کنی و مجلس و بهم بزنی دوباره پشیمون شدیم و بردیمت با خودمون و تو اصلا گریه و بی تابی نکردی تازه کلی هم براشون خندیدی اونا هم کیف کردن . ایشاله بعدا من و تو برا داداشت بریم خواستگاری ولی در هر صورت اولین خواستگاری رو رفتی قربونت بشم الهی مادر . موقع برگشتن از فرط خستگی خوابت برد زندگی مامان .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی