وقایع چند ماه اخیر
سلام زندگی مامان
یه هفته بعد از تولدت ما اسباب کشی داشتیم . خلاصه بگم یکی از دلایل بزرگ نیومدن تو وبلاک این موضوع بود .
خیلی برام سخت بود ولی خدا خیلی کمک کرد . تو هم خیلی اذیت نکردی . فک کنم یکم اذیت شدی ولی تموم شد دیگه نفسم . تقریبا 10 روزی طول کشید تا زندگی به روال عادیش برگشت . در کل سه روز تو رو گذاشتم اینور اونور تا هم ااذیت نشی و هم اذیت نکنی . دردت بجونم خیلی تو فکرت بودم ولی چاره ی دیگه ای هم نداشتم . یه روز پیش خاله وحیده بودی و با ثنا بازی کردی دستش درد نکنه .
یه روز پیش زندایی حمیده بودی با امیری بازی کردی
تلاش های مکرر زندایی برای خوابوندن هدیه و امیررضا
یه روز هم پیش عزیز .
خلاصه دست همگی درد نکنه و بالاخره تموم شدن اون روزا خداروشکر .
هدیه تو خونه ی جدید
شب اول تو خونه ی جدید . از شدت سرما و وصل نکردن بخاری رفتی اینطوری خوابیدی
استقلال دخترم
فرشته ی با حجابم
دو تا دختر خاله
چند روز اول کارمون شده بود هر روز با اتوبوس میرفتیم در مغازه که با بابا جون بریم دنبال کارامون
تهنای تهنا تو اتوبوس و خودت تصمیم گرفتی بری اونجا بشینی
کمک دخترم تو شستن موکت تو خونه ی بابا یزرگ
از راست به چپ (آرمیتا * امیررضا * ثنا *هدیه )
* شما و آرمیتا (نوه ی دایی من که تو یه روز به دنیا اومدین با 10 دقیقه اختلاف)
هدیه گلی در حال نماز خوندن با پدر
سفره ی شب یلدا البته با چند شب تاخیر (به علت شبهای آخر صفر) خونه ی دایی سعید . عزیز و آقاجون به خاطر تولد یاسین تهران بودن . به همین خاطر خونه ی دایی سعید برگزار شد .
این هم از نی نی یاسین پسر خاله عاطی
این هم از دوقلوهای خاله سارا (دوست مامان )
فرهاد و فرهان
وقتی آب میخوای بخوری حتما باید رو صندلی نوش جان کنی