14 ماهگی دختر نازم و غیبت این مدت ما
سلام عزیز مامان . بالاخره بعد از نزدیک 2 ماه تاخیر تونستم بیام و وبتو بنویسم . علتهای تاخیر هم می نویسم .
ماشاله به دختر نازم که روز به روز داره بزرگتر و خانمتر میشه . 14 ماهگیت مبارک نفسم .
و اما اتفاقات این مدت:
ماشاله بهت انقدر شیطون و بلا شدی که اصلا وقت نمی کنم بیامو برات بنویسم . البته همش تقصیر شما نیست . این چند وقت به خاطر خونه تکونی لب تاپ کاملا ورداشته بود و من هم اصلا حوصلم نمی کشید که برم از تو کمد بیارمش . همش امروز و فردا کردم و به علت اصرار بیش از حد دیگران از جمله خاله عاطی , ریحانه , آجی فاطمه , خاله انیس و ... با وجود خستگی بیش از حدم اومدم برات خاطراتتو بنویسم ولی فکر نمی کنم بتونم خیلی بنویسم سعی می کنم فقط عکس بزارم و یه توضیح کوتاه .
اینجا برا ناهار رفته بودیم بیرون و شما برا اولین بار مستقل تنها راه رفتی و کلی خسته شدی طوری که از وقتی که اومدیم خونه حدودای 8 شب تا فردا صبح ساعت 8 خوابیدی قربونت بشم . تو این عکس هم که کاملا مشخصه دخترم داره می رقصه . انقدر قشنگ می رقصی که همه عاشقت میشن .
یه بار که من داشتم ظرف می شستم و فکر کزدم شما طبق عادت همیشگی در حال خالی کردن کشویی . حالا که پشت سرمو نگاه کردم دیدم بببببببببله خانم پیشرفت کردن و وسایل کشوی پایینی رو درآوردن و تشریف بردن داخلش نشستن و از اونجایی که امکان فرار نداشتی منم تند و تند ازت عکس گرفتم .
اینجا می خواستی از یه راه باریک بری پشت صندلیا و من شکار لحظه ها کردم ولی بازم شما فهمیدی نفس .
اینجا بابا جون تازه از سر کار اومده بود و داشت باهات بازی می کرد یک هوووو به ذهنش خورد که شما رو بزاره تو ماشین لباسشویی و شما هم کلی کیف کردی .
اینم از دختر آکروبات بازم به قول شوهر عمه شهناز (عمو حسین ) از بس کارای خطرناک می کنی این لقبو گرفتی .
اینم از شیرین کردن دخترم که وقتی این کارو می کنی منو بابات می خوایم بخوریمت .همه وجود مامان و بابا .
اینم نمونه ای از استقلال نازنینم .
بعد از مدتها دوباره صندلی غذاتو گذاشتم دیدم خداروشکر بهش علاقه داری و خوشت اومد الان هر وقت می خوای غذا بخوری اشاره می دی به صندلی .
اینجا خواستیم بریم بیرون و انقدر قشنگ شده بودی که حیفم اومد از این عکس بگذرم .
اینجا بازم برا ناهار رفته بودیم بیرون و این هم ریحانه و هدیه گلی که بدجوری عاشق هم هستن .
اینجا هم که برا ناهار رفته بودیم بیرون و چون با ماشین آقا جون اینا رفتیم تمام چیزات تو ماشین خودمون بودن برا همین از کالسکه ثنا و از کفشای امیر رضا استفاده کردیم برا سرگرم کردن دخملی
این هم از خرگوش مامان .
وقتی عزیز و آقا جون برا عمل چشم رفته بودن تهران برات این عروسک قشنگو آوردن دستشون درد نکنه . ایشاله خدا بهشون سلامتی بده .
و این هم احساسات دختر خاله ها
و این هم از خلوت دختر خاله ها
و این هم از امیررضا و ریحانه و هدیه در حال بازی کردن .
اینجا آماده شده بودیم که بریم عقد داداش محمد ( پسر عمه شهناز) اون روز تو تالار همه عاشقت شده بودن از بس شیرینی عسلم .