هدیه خانمهدیه خانم، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

هدیه ی مامان و بابا

14 ماهگی دختر نازم و غیبت این مدت ما

1392/12/26 1:47
نویسنده : مامان هدیه
740 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز مامان . بالاخره بعد از نزدیک 2 ماه تاخیر تونستم بیام و وبتو بنویسم  . علتهای تاخیر هم می نویسم .

ماشاله به دختر نازم که روز به روز داره بزرگتر و خانمتر میشه . 14 ماهگیت مبارک نفسم . 

و اما اتفاقات این مدت:

ماشاله بهت انقدر شیطون و بلا شدی که اصلا وقت نمی کنم بیامو برات بنویسم . البته همش تقصیر شما نیست . این چند وقت به خاطر خونه تکونی لب تاپ کاملا ورداشته بود و من هم اصلا حوصلم نمی کشید که برم از تو کمد بیارمش . همش امروز و فردا کردم و به علت اصرار بیش از حد دیگران از جمله خاله عاطی , ریحانه , آجی فاطمه , خاله انیس و ... با وجود خستگی بیش از حدم اومدم برات خاطراتتو بنویسم ولی فکر نمی کنم بتونم خیلی بنویسم سعی می کنم فقط عکس بزارم و یه توضیح کوتاه .چشمک

 

 

اینجا برا ناهار رفته بودیم بیرون و شما برا اولین بار مستقل تنها راه رفتی و کلی خسته شدی طوری که از وقتی که اومدیم خونه حدودای 8 شب تا فردا صبح ساعت 8 خوابیدی قربونت بشم . تو این عکس هم که کاملا مشخصه دخترم داره می رقصه . انقدر قشنگ می رقصی که همه عاشقت میشن .قلب

یه بار که من داشتم ظرف می شستم و فکر کزدم شما طبق عادت همیشگی در حال خالی کردن کشویی . حالا که پشت سرمو نگاه کردم دیدم بببببببببله خانم پیشرفت کردن و وسایل کشوی پایینی رو درآوردن و تشریف بردن داخلش نشستن و از اونجایی که امکان فرار نداشتی منم تند و تند ازت عکس گرفتم .

اینجا می خواستی از یه راه باریک بری پشت صندلیا و من شکار لحظه ها کردم ولی بازم شما فهمیدی نفس .

اینجا بابا جون تازه از سر کار اومده بود و داشت باهات بازی می کرد یک هوووو  به ذهنش خورد که شما رو بزاره تو ماشین لباسشویی و شما هم کلی کیف کردی .

اینم از دختر آکروبات بازم به قول شوهر عمه شهناز (عمو حسین ) از بس کارای خطرناک می کنی این لقبو گرفتی .

اینم از شیرین کردن دخترم که وقتی این کارو می کنی منو بابات می خوایم بخوریمت .همه وجود مامان و بابا .

اینم نمونه ای از استقلال نازنینم  .

بعد از مدتها دوباره صندلی غذاتو گذاشتم دیدم خداروشکر بهش علاقه داری و خوشت اومد الان هر وقت می خوای غذا بخوری اشاره می دی به صندلی .

اینجا خواستیم بریم بیرون و انقدر قشنگ شده بودی که حیفم اومد از این عکس بگذرم .

اینجا بازم برا ناهار رفته بودیم بیرون و این هم ریحانه و هدیه گلی که بدجوری عاشق هم هستن .

اینجا هم که برا ناهار رفته بودیم بیرون و چون با ماشین آقا جون اینا رفتیم تمام چیزات تو ماشین خودمون بودن برا همین از کالسکه ثنا و از کفشای امیر رضا استفاده کردیم برا سرگرم کردن دخملی

این هم از خرگوش مامان .

وقتی عزیز و آقا جون برا عمل چشم رفته بودن تهران برات این عروسک قشنگو آوردن دستشون درد نکنه . ایشاله خدا بهشون سلامتی بده .

و این هم احساسات دختر خاله ها

و این هم از خلوت دختر خاله ها

و این هم از امیررضا و ریحانه و هدیه در حال بازی کردن .

اینجا آماده شده بودیم که بریم عقد داداش محمد ( پسر عمه شهناز) اون روز تو تالار همه عاشقت شده بودن از بس شیرینی عسلم .

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله عاطی
27 اسفند 92 13:35
فدات بشم خاله جون که از بس مامانبیت تنبل بعد از2 ماه چشممون به جمالت روشن شد .... ماشالله پس دیگه واسه خودت خانم شدی ... همه دندوناتو داری درمیاری قربونت برم ...
مامان هدیه
پاسخ
چی کنم خاله جون از بس ماشاله فعال شدم که به مامانم اجازه نمی دم کاری کنه . تازه خونه تکونیو از بس اصرار کردو گریه کرد اجازه دادم . تازشم بنده خدا تا نصف شب میموند بیدار تا کارارو کنه