20 و 21 ماهگی دختر گلم
سلااااااااااااااااااااااااام نفس مامان
سلااااااااااااااااااااااااااااام زندگی مامان
سلاااااااااااااااااااااااام هستی مامان
الان تو شدی همه ی وجود مامان . انقدر به هم وابسته شدیم که حتی یه لحظه نمی تونیم دوری همو تحمل کنیم . انقدر جوجه ی من بهم وابسته شده که هیچ کس غیر از خودم نمی تونه بهش غذا بده . غیر از خودم هیچ کس نمی تونه بخوابونش و حین بازی کردن هم باید همیشه در کنارت باشم . از یه جهاتی کار من خیلی سخت میشه عمر مامان ولی .......
علت تاخیر ایندفه هم یکی این بود که عکس زیاد نداشتم و دیگه اینکه فرصت نمی کنم چون وقتی خوابی خیاطی می کنم برا همین جونی برام نمی مونه که بشینم وبلاگتو آپ کنم به همین خاطر شرمنده ی شما و خیلی از دوستانی شدم که هر دفعه با آپ نکردن وبلاگت مواجه میشن .
سعی می کنم عکساتو به ترتیب بزارم .
قابل توجه : عکسایی که قدیمی ترن نفس مامان موهاش بلند بودن و عکسای جدی موهاش کوتاه شدن.
اینجا ماه رمضونه و مراسم افطاری خونه ی بابا بزرگ و طبق معمول شما مشغول باز کردن یه دری هستی .
اینجا راهپیمایی روز قدسه . و هدیه و ثنا تو بغل بابا هاشون هستن و هوا فوق العاده گرم
برای کار اداری به بانک رفته بودیم و شما هم می گفتی که حتما من باید عینکتو بزنم رو چشمام . خلاصه کلی ها رو مشغول خودت کرده بودی زندگیمممممممممم
این پسر گل اقا صدرا نوه ی خالمه که خونشون نزدیک خونمون و هر از چند گاهی میریم پیششون . البته چند وقتیه این پسر گل تو مسابقات پرتاب وسایل شرکت کرده و خیلی وقت نداره برا همین ما زیاد مزاحمشون نمیشم تا این بحران سنی رو رد کنن
اینم هدیه و امیر حسین . نوه ی عمه شهنازه و فوق العاده بچه ی پاستوریزه ایه
هدیه و مهربان. همسایه طبقه ی بالا . قربون چشمات بشم عسلم
اواسط شهریور چون بابا جون برای خرید می خواست بره تهران به ما هم گفت بیاید با هم بریم . و یه سفر یهویی سه روزه رو داشتیم . خداروشکر شما اذیت آن چنانی نکردی فقط غذا نخوردنت من و از بین برد . تو مسیر رفت برای ناهار خونه ی عمو ناصر رفتیم که تو قم زندگی می کنن یه چند ساعتی اونجا بودیم و رفتیم حرم حضرت معصومه زیارت و حرکت به سمت تهران و شب رسیدیم تهران و بنده خدا عمو امین چون خونه ی خاله عاطی رو بلد نبودیم اومد دنبالمون تا راه رو گم نکنیم . اینجا موقع اذان مغرب تو قم و تو پارکینگ حرم هستیم . قابل توجه این لباس هم کار دست مامانه
اینم حالتها یا به اصطلاح زستای دختر گلم
هدیه گلی در حال پیاز خوردن . خیلی برام جالبه عین خیار پیاز می خوری و همین طور از چشمات اشک میاد ولی حاضر نیستی بندازیش .
بعد از سفر تهران انقدر از دست موهات کلافه شده بودم که بردمت آلالشگاه و موهاتو کوتاه کردم و این شکلی شدی
و این هم 180 دخترم
و این هم که احتیاج به توضیح نداره .
یه روز که من کار داشتم و پیش بابا جون گذاشته بودمت . بابات تا تونسته سرگرمت کرده بود
اینجا از شدت خستگی نمی دونم کی خوابت برد
و این هم از تکنولوزی جدید این روزگار . میشینه با موبایلم بازی می کنه در حالتهای مختلف . انگار می خواد پیام های واتس آپشو چک کنه .
پارک رفتن جوجه ها
و این هم ......................... قربون محبتتون بشم الهی
و این هم نمونه ای از فرزند سالاری نه می ذاشت من بشینم روش و نه بابا جان .
قربون زستت بشم الهی ناز گل . توجه توجه . این لباس هنر دست مامانه .
به خاطر اینکه موقع نماز خوندن همیشه زیر چادر من تشریف داشتی منم رفتم و این چادر قشنگو برات خریدم . الان هم هر وقت سبزقبا می ریم می زنیش سرت و انقدر قشنگ لبه های چادرو می گیری که هر کی نگات میکنه خیلی خوشش میاد . ایشاله بتونیم یه طوری تربیتت کنیم که فردا بتونیم جلوی ائمه سرمونو بالا بگیریم .
قربون فرشته کوچولوم بشم الهی .
زیارتت قبول دختر نازم
هدیه و امیر حسین . قربونت بشم که انقدر با سخاوتی که همه بچه ها رو با هر سنی می زاری کنارت بشینن . با اینکه به صورت فشرده میشنی ولی هیچی نمی گی .