هدیه خانمهدیه خانم، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

هدیه ی مامان و بابا

20 و 21 ماهگی دختر گلم

1393/7/20 18:16
نویسنده : مامان هدیه
845 بازدید
اشتراک گذاری

سلااااااااااااااااااااااااام نفس مامانبغل

سلااااااااااااااااااااااااااااام زندگی مامانبغل

سلاااااااااااااااااااااااام هستی مامانبغل

الان تو شدی همه ی وجود مامان . انقدر به هم وابسته شدیم که حتی یه لحظه نمی تونیم دوری همو تحمل کنیم . انقدر جوجه ی من بهم وابسته شده که هیچ کس غیر از خودم نمی تونه بهش غذا بده . غیر  از خودم هیچ کس نمی تونه بخوابونش و حین بازی کردن هم باید همیشه در کنارت باشم . از یه جهاتی کار من خیلی سخت میشه عمر مامان ولی .......

علت تاخیر ایندفه هم یکی این بود که عکس زیاد نداشتم و دیگه اینکه فرصت نمی کنم چون وقتی خوابی خیاطی می کنم برا همین جونی برام نمی مونه که بشینم وبلاگتو آپ کنم به همین خاطر شرمنده ی شما و خیلی از دوستانی شدم که هر دفعه با آپ نکردن وبلاگت مواجه میشن .

سعی می کنم عکساتو به ترتیب بزارم .

قابل توجه : عکسایی که قدیمی ترن نفس مامان موهاش بلند بودن و عکسای جدی موهاش کوتاه شدن.

اینجا ماه رمضونه و مراسم افطاری خونه ی بابا بزرگ و طبق معمول شما مشغول باز کردن یه دری هستی .چشمک

اینجا راهپیمایی روز قدسه . و هدیه و ثنا تو بغل بابا هاشون هستن و هوا فوق العاده گرم گریه

برای کار اداری به بانک رفته بودیم و شما هم می گفتی که حتما من باید عینکتو بزنم رو چشمام . خلاصه کلی ها رو مشغول خودت کرده بودی زندگیمممممممممممحبت

این پسر گل اقا صدرا نوه ی خالمه که خونشون نزدیک خونمون و هر از چند گاهی میریم پیششون . البته چند وقتیه این پسر گل تو مسابقات پرتاب وسایل شرکت کرده و خیلی وقت نداره برا همین ما زیاد مزاحمشون نمیشم تا این بحران سنی رو رد کنن خندونکبوس

اینم هدیه و امیر حسین . نوه ی عمه شهنازه و فوق العاده بچه ی پاستوریزه ایه قه قهه

هدیه و مهربان. همسایه طبقه ی بالا . قربون چشمات بشم عسلم

اواسط شهریور چون بابا جون برای خرید می خواست بره تهران به ما هم گفت بیاید با هم بریم . و یه سفر یهویی سه روزه رو داشتیم . خداروشکر شما اذیت آن چنانی نکردی فقط غذا نخوردنت من و از بین برد گریه. تو مسیر رفت برای ناهار خونه ی عمو ناصر رفتیم که تو قم زندگی می کنن یه چند ساعتی اونجا بودیم و رفتیم حرم حضرت معصومه زیارت و حرکت به سمت تهران و شب رسیدیم تهران و بنده خدا عمو امین چون خونه ی خاله عاطی رو بلد نبودیم اومد دنبالمون تا راه رو گم نکنیم . اینجا موقع اذان مغرب تو قم و تو پارکینگ حرم هستیم . قابل توجه این لباس هم کار دست مامانه خجالتخجالت

اینم حالتها یا به اصطلاح زستای دختر گلم

هدیه گلی در حال پیاز خوردن . خیلی برام جالبه عین خیار پیاز می خوری و همین طور از چشمات اشک میاد ولی حاضر نیستی بندازیش . تعجبتعجب

بعد از سفر تهران انقدر از دست موهات کلافه شده بودم که بردمت آلالشگاه و موهاتو کوتاه کردم و این شکلی شدی بوس

و این هم 180 دخترم بوسبوس

و این هم که احتیاج به توضیح نداره .تشویقتشویق

یه روز که من کار داشتم و پیش بابا جون گذاشته بودمت . بابات تا تونسته سرگرمت کرده بود متنظر

اینجا از شدت خستگی نمی دونم کی خوابت برد خوابخواب

و این هم از تکنولوزی جدید این روزگار . میشینه با موبایلم بازی می کنه در حالتهای مختلف . انگار می خواد پیام های واتس آپشو چک کنه .

پارک رفتن جوجه ها

و این هم ......................... قربون محبتتون بشم الهی محبتمحبت

و این هم نمونه ای از فرزند سالاری غمگینغمگین نه می ذاشت من بشینم روش و نه بابا جان .

قربون زستت بشم الهی ناز گل . توجه توجه . این لباس هنر دست مامانه .تشویقتشویق

به خاطر اینکه موقع نماز خوندن همیشه زیر چادر من تشریف داشتی منم رفتم و این چادر قشنگو برات خریدم  . الان هم هر وقت سبزقبا می ریم می زنیش سرت و انقدر قشنگ لبه های چادرو می گیری که هر کی نگات میکنه خیلی خوشش میاد . ایشاله بتونیم یه طوری تربیتت کنیم که فردا بتونیم جلوی ائمه سرمونو بالا بگیریم .

قربون فرشته کوچولوم بشم الهی .بوسبوس

زیارتت قبول دختر نازم

هدیه و امیر حسین . قربونت بشم که انقدر با سخاوتی که همه بچه ها رو با هر سنی می زاری کنارت بشینن . با اینکه به صورت فشرده میشنی ولی هیچی نمی گی .بغلبغل

 

 

 

 

پسندها (2)

نظرات (1)

مامی پوریا
2 آذر 93 20:18
چقد چادر بهت میاد عزیزدلم
مامان هدیه
پاسخ
جشات قشنگ میبینن عزیزم ممنون که سر زدی