هدیه خانمهدیه خانم، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

هدیه ی مامان و بابا

اولین سفر هدیه گلی

1392/4/2 0:39
نویسنده : مامان هدیه
489 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامان جونم . این چند وقت اصلا وقت نکردم بیام برات بنویسم . اول اینکه رفته بودیم سفر و اولین سفرت هم سفر به مشهد و زیارت امام رضا بود قربونت برم الهی . سفرمون روز شنبه 18 شروع شد . البته روز 5 شنبه سالکرد فوت مادر بزرگ و پدربزرگ بود و چون هر دو تو خرداد ماه فوت شدن مادر بزرگ 3 خرداد و پدربزرگ 25 خرداد برا همین تصمیم گرفته شد که هر ذو رو با هم بگیرن خدارحتمتشون کنه . خواستیم جمعه حرکت کنیم که نشد برا همین شنبه حرکت کردیم و عزیز هم باهامون بود حدودای ساعت 7 رسیدیم تهران تو خوب بودی ولی دیگه آخرای راه کلافه شده بودی و بی تابی می کردی و به محض اینکه در ماشینو باز می کردیم آروم میشدی خلاصه رسیدیم . من که بعد ازمدتها ثنا رو دیده بودم و دلم خیلی براش تنگ شده بودم کلی بغلش کردمو بوسیدمش قربونش برم . بعد خبر دادن که عمو عباس ماشینش تصادف کرده . ما هم که قرار بود فردا همگی با هم بریم شمال برا همین شمال رفتن کنسل شد چون خاله عاطی قرار بود با خاله وحیده بیاد حالا خیلی کمبود جا داشتیم برا همین کلا شمال کنسل شد شب هم دایی محمدرضا و زندایی و متین اومدن ولی خیلی دیر رسیدن و زندایی می گفت که متین گفته من باید امشب هدیه رو ببینم قربونش برم الهی . خلاصه تا شام خوردیم کلی حرف ردیم و خندیدم دایی سعید گفت پس بیاید فردا بریم مشهد ما که خسته بودیم و دوست داشتیم بیشتر استراحت کنیم پدیرفتیم که حرکت کنیم ولی ظهر ساعت 3 حرکت کردیم وشب هم  سبزوار خوابیدیم و تو هم که بی خواب شده بودی و نمی خوابیدی مجبور شدم ببرمت تو حیاط . وقتی خوابیدی آوردمت تو اتاق . چون پشه زیاد بود ما تو و امیررضا رو گذاشته بودیم تو پشه بند و راحت خوابیدید . خلاصه ساعت 11 رسیدیم مشهد و تا مکانی پیدا کردیم و حمام بردیمتون برا نماز ظهر نرسیدیم بریم حرم ولی عصر ساعت 4 رفتیم و نیومدیم خونه تا 10 شب . دوتاتون خیلی ادیت شدید و گریه می کردید طوری که ما مجبور شدیم نمازامونو فرادا بخونبم . حق داشتید از عصر تا شب خیلی زمان زیادی بود ولی اومدیم خونه راحت خوابیدید . ولی مامان تو اون چند روز خیلی دخمل خوبی بودی عالی می خوابیدی درست شیر می خوردی خیل خوشحال بودم و یه بار از خوشحال تو حرم بعد از شیر خوردن بی دردسرت سجده ی شکری بجا آوردم . خلاصه خیلی خوب بودی . خلاصه با اینکه زیاد نتونستیم بریم حرم به خاطر شماها ولی همینم که جور شد بریم خداروشکر . یه نصف روز بازار رضا رفتیم تو هم در هر مغازه می رفتیم یه عروسکی بود همش نگاش می کردی و می خندیدی ما هم برات خریدیمش قربونت برم الهی . الان هم که برات می زارمش کلی کیف می کنی زندگی مامان . اونجا هر کی می دیدت کلی جلب توجه می کردی و همه نگات می کردن . امیدوارم قسمت هر سالمون بشه که بریم زیارت . چند تا عکس از تو مسیر و حرم برات می زارم تا بعدا ببینی خوشحال بشی .

سبزوار تو و امیررضا کنار هم نشستید قربونتون برم الهی البته تو با کمک می نشستی .

ا

اینجا تو حرمه منتظر اذان و دعا دعا می کردم که بیدار نشی تا من نماز جماعت بخونم .قربون آرامش تو خوابت برم

اینجا که تا نماز خواست شروع بشه بیدار شدی ولی خداروشکر چند تا بچه بود که سرگرم شدی و من نمازمو خوندم

ا

ینجا هم  تو حرمو بابابا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان علی اکبر
2 تیر 92 9:23
سلام به به رسیدن به خیر.... زیارتتون قبول انشاالله قسمت هر ساله باشه برین زیارت. ماشاالله هدیه گلی که مامانی رو زیاد اذیت نکرده....
مامان علی اکبر
2 تیر 92 9:24
وای وای نگا امیر رضا چه اخمی کرده.... خاله جون کی اذیتت کرده اینطوری عصبانی شدی؟
مامان علی اکبر
2 تیر 92 9:25
راستی هدیه خانم عروسکت مبارک


ممنون خاله جون
مامان ثنا
2 تیر 92 10:52
آفرین به هدیه خانم گلم که اینقد دخمل خوبی بوده تو سفر. بارک الله. همیشه اینطور بمون