ادامه ی سفرنامه
سلام مامان جونم . بازم دیر اومدم ولی اومدم جیگر مامان . چند شب پیش تا ساعت 2 بیدار بودم کلی
مطلب نوشتم ولی یهو دیدم صفحه رفت و همه ی مطالب پاک شدن خیلی عصبی شدم حالا برات دوباره
می نویسم ایشاا.. دیگه پاک نمی شن . مامان جون انقدر دیر اومدم نمی دونم از کجا شروع کنم .
خوب ادامه ی سفر:
روز آخر سفر مشهد دوست عزیز پیشمون بود وچون ما رو به صرف شام دعوت کرده بود و ما
درست مسیرارو بلد نبودیم بنده خدا تا شب باهامون بود و نماز مغرب رو که خوندیم حرکت کردیم ولی
نمی دونستیم مقصد کجاست خلااااااااااااااااااااصه رفتیم و رفتیم تا به طرقبه رسیدیم شاید دو ساعتی تو
مسیر بودیم یعنی 9 از حرم حرکت کردیم 11 اونجا بودیم و تا شام خوردیم و یکم حرف زدیم ساعت 1
شد خیلی خوش گذشت هوا عالی بود و ساعت تقریبا 2و نیم به هتل رسیدیم خیلی خسته بودیم آخه
فردا صبح می خواستیم حرکت کنیم یکم خوابیدیم و ساعت 4 بیدار شدیم و عازم راه شدیم . دایی
محمدرضا از سد شهید رجایی که تو ساری بود ویلایی گرفته بود و قرار بود تو ساری همدیگرو ببینیم و 1
روزی اونجا بودیم بازم خیلی خوش گذشت و زندایی کلی ازت عکس گرفت که همرو برات می زارم نفس
مامان . فرداش عازم تهران شدیم و غروب رسیدیم تهران .رفتیم خونه ی دایی محمدرضا .و چون تو خیلی
خسته بودی زودی خوابیدی و بیدار نشدی تا فردا صبح ولی امیری زبون بسته حالش بد شد و بردنش
بیمارستان . اسهال استفراغ و ویروس لعنتی خلاصه اونروز دایی سعید و زندایی و امیری تا 5 صبح
بیمارستان بودن و وقتی هم اومدن خونه دیگه امیری قبل نبود . نمی خندید موشی نمی کرد بی حال
بود . بمیرم الهی که شما ها رو مریض نبینم . یادآوری خاطرات ناراحتم می کنه مامان جون داستان
ادامه راه خیلی مفصله اگه مامان امیری دوست داشت مطلبی بنویسه برو تو وبش و خودت بعدا بخون
نمی خوام دوباره اون روزای بد رو به یادم بیارم همه ناراحت بودن و براش دعا میکردن قربونش برم الهی .
خلاصه اون روز ما رفتیم امام زاده صالح بازم خوش گذشت ولی تو تو مترو نمی دونم چرا اینطور
شده بودی همه نگامون می کردن و من هیچ راهی نداشتم برا آروم کردنت ولی یه آقاهه گوشیشو بههمون
داد شعر بود چون برات آشنا بود خداروشکر شنیدیش و آروم شدی خدا خیرش بده خلاصه کلی
خندیدم . 2 روزی خونه ی دایی محمدرضا بودیم و چون خاله عاطی و خاله وحیده خیلی اصرار کردن روز
آخر رفتیم پیش اوناولی امیر رضا که اذیت بود همهمون براش ناراحت بودیم . خلاصه دوشنبه صبح
حرکت کردیم و تقریبا ساعت 12 قم رسیدیم و سری خونه ی عمو ناصر زدیم و دوباره ادامه ی مسیر .
و ساعت 10 شب رسیدیم خونه ی آقا جون و چون توی راه خوب خوابیدی خیلی سرحال بودی و اصلا
گریه و بی تابی نمی کردی و همون شب یه اتفاق جالب افتاد برا اولین بار خودت تنها نشستی و این
ثمره ی سفر بود قربونت برم الهی ماااااااااااااااااااااااااااااادر .
و تو 5 ماه و 28 روزت بود که تونستی بشینی زندگی مامان .بازم عکساتو برات می زارم
عکس های هنری زندایی مریم
و
اینجا هم که پاهای قشنگتو گداشتم تو آب
هدیه و دایی محمدرضا
هدیه و متین(دختر دایی)
هدیه و بابا
ثمره ی سفر (قربون تعادلت برم)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی