هدیه خانمهدیه خانم، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

هدیه ی مامان و بابا

ادامه ی سفرنامه

1392/4/13 3:34
نویسنده : مامان هدیه
269 بازدید
اشتراک گذاری
سلام مامان جونم . بازم دیر اومدم ولی اومدم جیگر مامان . چند شب پیش تا ساعت 2 بیدار بودم کلی 
مطلب نوشتم ولی یهو دیدم صفحه رفت و همه ی مطالب پاک شدن خیلی عصبی شدم حالا برات دوباره 
می نویسم ایشاا.. دیگه پاک نمی شن . مامان جون انقدر دیر اومدم نمی دونم از کجا شروع کنم . 
خوب ادامه ی سفر: 
روز آخر سفر مشهد دوست عزیز پیشمون بود وچون ما رو به صرف شام دعوت کرده بود و ما 
درست مسیرارو بلد نبودیم بنده خدا تا شب باهامون بود و نماز مغرب رو که خوندیم حرکت کردیم ولی 
نمی دونستیم مقصد کجاست خلااااااااااااااااااااصه رفتیم و رفتیم تا به طرقبه رسیدیم شاید دو ساعتی تو
 مسیر بودیم یعنی 9 از حرم حرکت کردیم 11 اونجا بودیم و تا شام خوردیم و یکم حرف زدیم ساعت 1 
شد خیلی خوش گذشت هوا عالی بود و ساعت تقریبا 2و نیم به هتل رسیدیم خیلی خسته بودیم آخه
 فردا صبح می خواستیم حرکت کنیم یکم خوابیدیم و ساعت 4 بیدار شدیم و عازم راه شدیم . دایی
 محمدرضا از سد شهید رجایی که تو ساری بود ویلایی گرفته بود و قرار بود تو ساری همدیگرو ببینیم و 1 
روزی اونجا بودیم بازم خیلی خوش گذشت و زندایی کلی ازت عکس گرفت که همرو برات می زارم نفس 
مامان . فرداش عازم تهران شدیم و غروب رسیدیم تهران .رفتیم خونه ی دایی محمدرضا .و چون تو خیلی 
خسته بودی زودی خوابیدی و بیدار نشدی تا فردا صبح ولی امیری زبون بسته حالش بد شد و بردنش 
بیمارستان . اسهال استفراغ و ویروس لعنتی خلاصه اونروز دایی سعید و زندایی و امیری تا 5 صبح
 بیمارستان بودن و وقتی هم اومدن خونه دیگه امیری قبل نبود . نمی خندید موشی نمی کرد بی حال 
بود . بمیرم الهی که شما ها رو مریض نبینم . یادآوری خاطرات ناراحتم می کنه مامان جون داستان 
ادامه راه خیلی مفصله اگه مامان امیری دوست داشت مطلبی بنویسه برو تو وبش و خودت بعدا بخون 
نمی خوام دوباره اون روزای بد رو به یادم بیارم همه ناراحت بودن و براش دعا میکردن قربونش برم الهی .
 خلاصه اون روز ما رفتیم امام زاده صالح بازم خوش گذشت ولی تو تو مترو نمی دونم چرا اینطور 
شده بودی همه نگامون می کردن و من هیچ راهی نداشتم برا آروم کردنت ولی یه آقاهه گوشیشو بههمون
 داد شعر بود چون برات آشنا بود خداروشکر شنیدیش و آروم شدی خدا خیرش بده خلاصه کلی 
خندیدم . 2 روزی خونه ی دایی محمدرضا بودیم و چون خاله عاطی و خاله وحیده خیلی اصرار کردن روز
 آخر رفتیم پیش اوناولی امیر رضا که اذیت بود همهمون براش ناراحت بودیم . خلاصه دوشنبه صبح 
حرکت کردیم و تقریبا ساعت 12 قم رسیدیم و سری خونه ی عمو ناصر زدیم و دوباره ادامه ی مسیر .
 و ساعت 10 شب رسیدیم خونه ی آقا جون و چون توی راه خوب خوابیدی خیلی سرحال بودی و اصلا
 گریه و بی تابی نمی کردی و همون شب یه اتفاق جالب افتاد برا اولین بار خودت تنها نشستی و این 
ثمره ی سفر بود قربونت برم الهی ماااااااااااااااااااااااااااااادر . 
و تو 5 ماه و 28 روزت بود که تونستی بشینی زندگی مامان .بازم عکساتو برات می زارم                      
   عکس های هنری زندایی مریم


و

اینجا هم که پاهای قشنگتو گداشتم تو آب

هدیه و دایی محمدرضا

 

 

هدیه و متین(دختر دایی)

هدیه و بابا  

 

ثمره ی سفر (قربون تعادلت برم)

 

 
 
 
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان ثنا
13 تیر 92 11:27
عکساش خیلی خوشکل افتادن. عزیییییییییییز دلم. یه بوس یفتی ببر ازش کچامتو. راستی میخوای تو مسابقه شرکت کنی یانه؟


چشات قشنگ میبینه خاله جون . مامانم کشتم از بس ببوسم حالا جای تو هم ببوسم چههههههههههههههههه شود. والا نمی دونم چند تا عکس دارم ولی نمی دونم بزارم یا نه
خاله عاطی
14 تیر 92 12:17
سلام به نی نی حون دلم
نفس خاله باشی الهی عکسات خیلی خوشگل افتادن .
عاشقتم خاله . دلم واسه خندیدنات تنگ شده . اینکه دستتو میگرفتیم زود بلند میشدی. فدات بشم الهی
کی شه زود بیام ببینمت


مر30 خاله جون . منم دلم برات تنگیده . ببوووووووووسسسسسسسسسسسسس
ناشناس
7 مرداد 92 10:34
سلام .اين دختر زشت چيه هدر روز بايد نگاهش



كنيم?




سلام . اولا خودت زشتی . دوما من که می دونم کی هستی خانم ناشناس چشات زشت میبینه . کاملا از لحنت شناختمت هه هه هه
( فکر کردم یکی دیگس)
خودتون زشتید هه هه هه . تا دلتون بخواد دخمل به این قشنگی . تازه وبشو تازه آپ کردم هووووووووووووورااااااااااا (وقتی فهمیدم کی هستید )

ناشناس
22 مرداد 92 10:02
بابا بر منكرش لعنت بله دخترتون خانومه ولي نميدونم چرا از من خيلي ميترسه انگار لولو ديده


والا چه عرض کنم (خنده)(خنده)