هدیه خانمهدیه خانم، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

هدیه ی مامان و بابا

دومین سفر هدیه گلی

1392/6/18 0:28
نویسنده : مامان هدیه
259 بازدید
اشتراک گذاری

دخترکم . نازگلکم به خاطر عروسی دختر عمه برای دومین بار افتادیم تو جاده . من خیلی استرس تورو داشتم که نکنه اذیت بشی . چون اون دفعه کوچیکتر بودی و قانع بودی تو بغلمون بمونی ولی حالا دوست داشتی حرکت کنی خلاصه با توکل به خدا راه افتادیم .روز 4 شنبه ساعت 7 صبح بعد از رفتن به سبزقبا و خداحافظی با آقا جون اینا از اندیمشک خارج شدیم 4 رسیدیم قم و رفتیم خونه ی عمو ناصر اونجا ناهارمونو خوردیم و ساعت 7 از قم حرکت کردیم به سمت تهران . تقریبا ساعت  10و خورده ای رسیدیم تهران خونه ی خاله ها . خیلی خسته نبودیم خلاصه تا شام خوردیم فکر کنم 11 و نیم شد و چون تو و بابا خسته بودید زودتر خوابیدید ثنا هم خیلی حال خوبی نداشت زبون بسته یدفه حالش بد شد طوری که مجبور شدن ببرنش بیمارستان و تقریبال ساعت2  بود که برگشتن چند باری باهاشون تماس گرفتم ولی تا داروها رو بگیرن و آمپولشو بزنن طول کشیده بود  . منم که بیدار بودم تا اومدن خلاصه فکر کنم تا 3 اینطوریا ما بیدار بودیم ولی خداروشکر دیگه خوابید زبون بسته خیلی بد گریه میکرد خیلی ناراحتش شدم ولی خداروشکر صبح که بیدار شد بهتر شده بود و تو ثنا کلی با هم بازی کردید .

اینم چند تا عکس از ماهگلا 

 

 عصر هم به قصد خونه ی عمه شهین (البته خدا رحمتش کنه ) حرکت کردیم و با خاله ها خداحافظی کردیم 2 ساعتی تو راه بودیم تا رسیدیم اونجا اول یکم غریبی می کردی و گریه می کردی حق داشتی چون نمی شناختیشون چون کم می بینیشون زیاد تو خاطرت نمی مونن ولی قلبون دخمل اجتماعیم بشم فردا صبح که از خواب بیدار شدی با همه بازی می کردی و می خندیدی البته با وجود من . اگه در کنارت نبودم گریه می کردی جیگرم . خلاصه کاری کرده بودی که همه عاشقت شده بودن تا کسی و می دیدی می خندیدی و همه از این اخلاقت خوششون اومده بود .

 اینم چند تا عکس از عروسی 

اینم عکسایی که زن عمو زهرا ازت گرفته و من پیشت نبودم قلبونت برم الهی .


اینجا هم که گول زنک عروسکو گذاشتی تو دهنت 

تقریبا 5 روزی تهران بودیم روز ششم به طرف دزفول حرکت کردیم خداروشکر بازم مثل سفر قبل تو خیلی دخمل خوبی بودی و من به داشتن همچین دختری افتخار می کنم . تو این چند روز مرتب غذاتو می خوردی و من سعی می کردم هر روز صبح یه تخم مرغ بهت بدم و تو هم خداروشکر می خوردی و هر روز برات سوپ درست می کردم و باز هم می خوردی شیرت هم درست می خوردی خداروشکر باز هم این سفر به خوبی تموم شد و باز هم خاطره ی خوبی از کنار تو بودن برامون به یادگار موند . اینم چند تا عکس از راه برگشت مهربونم .

توی راه هم رفت و هم برگشت یکم بیدار بودی و باز ی می کردی و دوباره می خوابید یما هم کریرتو برده بودیم خیلی خوب بود تا می خوابیدی می زاشتمت تو کریرت و راحت می خوابیدی اینم عکسیه که تو کریری و با زهم من چون عاشق آرامش تو خوابتم مرتب ازت عکس می گیرم .

برا ناهار بروجرد ایستاده بودیم این دختر خانم که اسمش عسل بود از دور نگات می کرد و تو هم باز لبخندت اونو به طرف خودت کشوندی و کلی با هم بازی کردید 

تازه کلاغ پر هم بازی کردی باهاش نفسم

خلاصه این بود دومین سفرنامه ی هدیه کلی که به خیر و خوبی تموم شد 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله عاطی
23 شهریور 92 22:29
گل خاله باشی افرین بهت نفسم..