نهمین ماهگرد هدیه گلی البته با تاخیر
سلام مامان جون . بازم دیر اومدم اخه اصلا وقت نمی کنم بیام آپ کنم . مگه با وجود فرشته ای مثل تو دیگه وقت برام می مونه . اول از همه تولد 9 ماهگیت مبارک عروسکم . خبرای این مدتو که نیومدم برات می نویسم . تقریبا دهه ی آخر شهریور خاله افسانه اینا رفتن مسافرت برا همین ما شبا می رفتیم خونشون می خوابیدیم . من خیلی تو فکر بودم که نکنه با جابجا شدن اذیت بشی البته تو مسافرتا و ... امتحان خودتو پس داده بودی ولی گفتم بالاخره بچه ای دیگه... ولی خداروشکر خیلی خوب بودی و مشکلی نداشتی خداروشکر . خداروهزار مرتبه شکر که فرشته ای مثل تورو خدا به من داده . شبای اول می رفتی تو اتاقا فکر کنم دنبال فاطمه و ریحانه و البته خاله افسانه و عمو امیر می گشتی قربونت بشم الهی بعد دیدی خبری نیست خوب که خونرو می گشتی می یومدی پیش ما . خیلی برامون جالب بود ازت عکس هم گرفتیم نفسم .
خاله افسانه گفته بود که بمونید اونجا ولی من بهش گفتم اگه خواب بودی وقتی بابا مهدی می خواست بره سرکار که می مو نیم ولی اگه بیدار شدی میایم خونه . از اونجایی که تو هم تایم اداری هستی 8 صبح بدون اینکه لنگش کنی بیدار می شی ناقلای مامان همش بیدار می شدی منم می گفتم اگه بمونم تا ظهر تنهایی اذیت می شم ماشاله خونه بزرگه از کجا بگیرمت برا همین می یومدیم خونه و یه ساعتی بازی می کردیم دوباره می خوابیدی . الان هم همین طوری هستی هر چی خودمو می زنم به خواب که شاید بخوابی هیچ فایده ای نداره باید ساعت 8 بیدار بشی بدون تاخیر . گاهی اوقات من دوست دارم بخوابم ولی وقتی بیدار می شی دوست داری بازی کنی منم مجبورم بیدار شم دیگه نفسم . تقریبا 9 شب ما رفتیم خونه ی خاله . خداروشکر که مشکلی پیش نیومد . بعد از اون مدت هم که خاله وحیده اسباب کشی کرد و اومد دزفول و رفتیم کمکشون تا خونشونو جمع و جور کنیم خداروشکر همه کمکش کردن تا تموم شد شما هم ( هدیه گلی و ثنا بانو و البته امیری ) در تمام مراحل اسباب کشی همراه و همقدم ما بودین قربونت بشم الهی .
اینم سوغاتی خاله افسانه .
و این هم یه عکس از تو و ریحانه که عجیب عاشق همید قربونتون بشم .