هدیه خانمهدیه خانم، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

هدیه ی مامان و بابا

یک اتفاق

جیگر مامان دیروز یه اتفاقی افتاد نمی دونم خوب بود بد بود  قربونت بشم الهی . ساعت 12 ظهر بود خوابیده بودی منم سراغ کارام . صداتو شنیدم سریع اومدم سراغت ولی هر چی رو تخت و می گشتم نمی دیدمت اتاق هم تاریک بود چون موقع خواب چراغ خاموش می کنم که راحت بخوابی و رو تخت خودمون می زارمت . هر چی فکر میکردم که کجایی تو همون لحظه گفتم شاید تو تخت خودت گذاشتمت  که دیدم یکی داره زیر تخت در حالی که نصفش زیر تخت نصفش بیرون تخت تکون می خوره یهو جیغی کشیدم و کشیدمت بیرون . اصلا داشتم دیووووووووونه می شدم همه جاتو دست زدم ببینم دردی داری یا نه ولی تو داشتی می خندیدی و با تعجب به من نگاه می کردی منم که درمونده بودم و خیلی می ترسیدم سریع زنگ زدم به خاله...
12 ارديبهشت 1392

اولین باری که موهای هدیه گلی کوتاه شد

عزیز دل مامان روز یکشنبه برا اولین بار بردمت آرایشگاه و موهاتو کوتاه کردم اصلا اذیت نکردی . همه میگفتن چقدر قیافت عوض شده و روت باز شده زندگیم . آخه موهات خیلی بلند شده بودن قربون موهات بشم . حالا چند تا عکس برات می زارم تا بعدا خودت نظر بدی . ...
10 ارديبهشت 1392

ثبت وقایع

قربونت بشم مامان جون تو این قسمت می خوام کارایی رو که تا حالا انجام دادی بنویسم که بعدا بدونی چقدر فعال بودی دختر زرنگم  تا 40 روزگی که شبا بیدار بودیو روزا می خوابیدی مامان جون . بعد از 40 روزگی خداروشکر بهتر شدی این دفعه کاملا روزا بیدار بودی شبا می خوابیدی که من دعا می کردم کاش همون شبا بیدار می موندی روزا می خوابیدی ولی خداروشکر گذشت و تو و ضعیتت روبراه شد. بعد از 40 روزگی مرتب می خندیدی و هر کی باهات حرف می زد می خندیدی دیگه نمی دونم  متوجه می شدی یا خنده هات غیرارادی بودن هر چی بود من خیلی ذوق میکردم. تو دوماهگیت وزن 4500 و قدت 55 بود. بعد از واکسن 2 ماهگیت شروع به حرف زدن البته اغون اغون کردی البته زیاد چنان با هیج...
8 ارديبهشت 1392

واکسن 4 ماهگی

سلام دختر گلم . دیروز واکسنتو بالاخره زدی منم شاید اندازه تو اذیت شدم قربونت بشم . اذیت بودی و گریه می کردی و من که شب قبل هیچ نخوابیدم خیلی بهم فشار اومده بود تو هم هیچ نمی خوابیدی . دیشب ولی خداروشکر خوابیدی ولی دیر  قربونت بشم الهی . 5 شنبه شب یعنی همون شبی که واکسنتو زدی دایی سعید اومده بود عید دیدنی خونمون . یکم سرحال شدی . امروز هم که از خواب پا شدی خیلی سرحال بودی و کمتر اذیت بودی . فعلا خداروشکر که به خوبی گدشت . الان هم خونه ی آقاجونیم و ظهر که خداروشکر خوابیدی الان هم با وجود سروصدا بازم خوابیدی امید مامان . کلی عکس ازت گرفتم که بعدا می زارمشون . این عکس موقعیه که می خواستیم بریم بهداشت که واکسنتو بزنیم و تو رو مبل خواب رفتی ....
8 ارديبهشت 1392

شب قبل از واکسن 4 ماهگی

سلام عزیز مامان . شبت بخیر گلم . فردا روز سختیو در پیش داری . فردا واکسن 4 ماهگیته و من خیلی استرس دارم و می ترسم . امیدوارم خیلی بهت سخت نگذره . امروز من یکم سرماخوردم نتونستم از ته دلم بوست کنم و تو بغلت بگیرم قربونت بشم الهی . با این حال احساس می کنم که تو یکم بی حال بودی امیدوارم حسم اشتباه باشه و تو سرما نخوری عزیز دلم . امیدوارم فردا خوب باشی و بتونم بیام خبره خوب بودنت برات بنویسم .  ...
4 ارديبهشت 1392