شیرین کاریهای هدیه گلی
نفس مامان تو این چند وقت کارهای جالبی انجام دادی که برات می نویسم .
از وقتی که از روی تخت افتادی دیگه اصلا رو تشکت تکون نمی خوری دیگه غلت نمی زنی مثل سیخ می مونی و تکون نمی خوری فکر کنم ترسیدی برا همین تکون نمی خوری من مرتب باهات تمرین می کنم می تونی بری البته وقتی خودم هستم وقتی تنهایی نه . امیدوارم زودتر ترست بریزه زندگیم.
وقتی هم غلت می زنی کلی ذوق می کنی و خوشحالی مثل اینکه می دونی کار بزرگی انجام دادی .
وقتی داریم غذا می خوریم انقدر نگامون می کنی که از رو می بریمون و من نمی دونم چطوری غذا می خورم که زودتر بگیرمت .
مامان جون وقتی بغلمی یاد گرفتی اساسی مو میکشی یا انگشتتو می کنی تو گوشوارم و همین طور میکشی پایین منم جیغ میکشم آخه به اندازه ی کافی موهام ریزش دارن تو هم همیشه کلی از موهامو تو دستته . مامان جون ممکنه تا بزرگ بشی مامانت کچل شده باشه
جدیدا یاد گرفتی بالشتو از زیر سرت درمیاری و باهاش بازی می کنی زندگیم .
با دهنت شکلکای مختلف درمیاری قربون دهن قشنگت برم خیلی جالبن . میگن می خواد لثه هات سفت بشن که اینطور می کنی.
یاد گرفتی جیغ می زنی و وقتی حوصلت سر میره و می خوای به ما بفهمونی جیغ می زنی زندگیم
حرف زدن که نگو انقدر حرف می زنی که حد نداره به قول آقا جون که میگه سرمونو بردی . قربون دل پرت بشم .
وقتی حموم می برمت خیلی خوشحالی و اصلا گریه نمی کنی ولی وقتی می خوام لبساتو بکنم تنت اون دنیارو جلو چشمام میاری تا سشوارو روشن نکنیم فایده ای نداره.
موبایل و کامپیوتر و تلویزیون شدن چیزای دوست داشتنیت و برات خیلی جالب به نظر میرسن و با تعجب نگاشون می کنی.
اینم چند تا عکس که تو این مدت ازت گرفتم .ا
اینم عکسی که بابا مهدی گذاشتت رو صندلی و ازت عکس گرفته