هدیه خانمهدیه خانم، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

هدیه ی مامان و بابا

7 ماهگیت مبارک نازگل مامان

1392/5/9 13:17
نویسنده : مامان هدیه
474 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامان جون . اول از همه وارد شدن به ماه 7 زندگیت مبارک باشه دختر گل مامان .زندگیم الان تو 7 ماهه که در کنارمون هستی . نمی دونم چطور قبلنا کمبودتو احساس نکرده بودیم و این چند سال چطوری بدون تو سر کردیم در هر حال الان تو همه ی زندگی همه ی داروندار مامان و باباتی . ما به تو افتخار می کنیم و خدار رو همیشه شاکریم به خاطر این نعمت بزرگ . امیدوارم بتونیم قدرتو بدونیم . شیرین عسل مامان از وقتی به زندگیمون اومدی زندگیمون رنگ و بوی دیگه ای گرفته و اگه پیشم نباشی دلم پرپر میزنه تا دوباره ببینمت نمک مامان .  باز هم دیر اومدم ولی حالا که اومدم با کلی عکس خوردنی اومدم . امیدوارم وقت کنم که برات همه رو بزارم . سعی می کنم همه چیزو برات بنویسم ولی ممکنه بعضی چیزا از قلم بیفتن که امیدوارم منو ببخشی . بعد از واکسن 6 ماهگیت یه خاطر دردی که داشتی چیزی نمی خوردی حتی شیرو و من مجبور بودم فقط توی خواب بهت شیر بدم و به همین خاطر باید 3 ساعتی یه بار  می خوابوندمت تا شیر بخوری چون تو بیداری نمی خوردی . تقریبا 10 روز به همین روال گذشت البته اینم بگم من 2 هفته قبل از 6 ماهگیت فرنی و حریره رو شروع کرده بودم ولی تو خیلی دوست نداشتی با هزار ترفند مجبور بودم کاری کنم تا تو چند قاشق بخوری تا رسیدیم به شیر برنج که اصلا دوست نداشتی . از اون جایی که یکی از دوستام دکتر داروسازه زنگ زدم و ازش راهنمایی خواستم اونم گفت کاری باهاش نداشته باش حتی توی خواب هم بهش نده خودم احساس کرده بودم شرطی شده بودی و فکر می کردی اصلا گرسنگی وجود نداره . من فقط می ترسیدم مریض بشی با تمام ناراحتی که داشتم بی خیالت شدم و بعد از چند روز مقاومت بالاخره تسلیم شدی البته منم دیگه برات سوپ درست می کردم  خیلی خوشحال بودم و  احساس می کردم همه ی دنیا مال منه و هیچ غمی تو دنیا ندارم و وقتی وزنت کردم 400 گرم اضافه کرده بودی (یعنی شده بودی 7600) و خوشحالی من صد چندان شد و مرتب خداروشکر می کردم  ولی متاسفانه باز هم این داستان برای یه هفته بود بعد از یه هفته دوباره بدقلقیات شروع شد و هیچی نمی خوردی گفتم دوباره از همون ترفند استفاده کنم که دیدم فایده ای نداره و برات تکراری شده بود 3 روز به همین منوال گذشت و تو حتی شیر هم نمی خوردی نه تو خواب نه تو بیداری . 300 گرم از 400 گرمی رو که اضافه کرده بودی کم کردی خیلی عصبی شده بودم تصمیم گرفتم ببرمت پیش دکترت شاید دردی داشته باشی و وقتی بردمت خداروشکر دکتر هم گوشات و هم گلوتو چک کرد هیج مشکلی نداشتی دکتر گفت بازم رفته تو اعتصاب و علتش هم درد لثه هاشه .  بمیرم الهی ( ای وای با خودم عهد کرده بودم دیگه این جملرو نگم اگه من بمیرم تو چی میشی من باید باشم آینده ی دخمل گلمو ببینم برا همین از حالا به بعد می گم دشمنت بمیره الهی نیشخند) خلاصه طبق نظر پزشک که گفت هیچ تو فکرش نباش یه هفته تا 10 روز دیگه وضعیتش درست میشه خداروشکر نظرش درست از آب درومد بعد از تقریبا یه هفته خداروشکر بهتر شدی خلاصه برا پایان 6 ماهگی که بردمت بهداشت شده بودی 7500 و قدت ماشاله بهت 67 شده بود. زندگیم یعنی حتی به اون وزن چند روز پیش هم نرسیدی ولی عیبی نداره سالم باشی فرقی نداره . من فقط کل ناراحتیم اینه با ضعیف شدن بدنت مریض نشی جیگر مامان . چند تا عکس از چاقی و لاغر شدنت می زارم خودت مقایسه کن 

اینجا دوست و همسفر کربلای مامان با دخترای گلش پیشمون بودن و باهات بازی می کردن (دختر تپلم)

اینجا که دخمل گلم لاغر شده ناراحت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان امیررضا
8 مرداد 92 15:52
7 ماهگیت مبارک عزیززززززززززززززم


مر30 زندایی جووووووووووووووووووووووووووون