هدیه خانمهدیه خانم، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

هدیه ی مامان و بابا

بازم یه اتفاق بد

1392/6/17 14:19
نویسنده : مامان هدیه
386 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامان جونم . منو ببخش عزیزم اینبار خیلی دیر اومدم ولی حالا که اومدم با کلی خبر و عکس جدید ازت اومدم . ایشاله بتونم و وقت کنم و شما بزاری که کارمو انجام بدم زندگیم . 

امید مامان سعی می کنم هر چی یادم هست بزارم . چند هفته ی پیش دقیقا روز چهارشنبه ولی یادم نمیاد چندم بود روی تخت بودی که بازم بیدار شدی و با وجود بالشایی که برای حفاظ برات گذاشته بودیم رد کردی و بازم از روی تخت افتادی خیلی روز بدی بود فقط صدای گریتو شنیدم و بدو بدو اومدم تو اتاق البته بابات زودتر بغلت کرده بود و نمیدونیم چطور افتاده بودی همین طور گریه می کردی و اصلا آروم نمیشدی بمیرم برات الهی چی سرت اومد خلاصه با کلی کارهایی که انجام دادیم یکم آروم شدی ولی انگار تا یادت میومد دوباره شروع میکردی و از دماغت هم خون میومد من تا خونو دیدم می خواستم غش کنم فقط به خاطر تو خودمو کنترل کردم خلاصه تنها کاری که تونستیم بکنیم این بود که با پنبه خون دماغتو گرفتیم و من زنگ زدم اورزانس و وقتی داستانو تعریف کردم گفتن سریع برسونیدش بیمارستان منم نمی دونم چطور لباس پوشیدم و رفتیم خیلی ترسیده بودم و فقط گریه می کردم بابا هم ترسیده بود ولی خودشو گرفته بود . خلاصه پزشک شیفت نگاش کرد و معاینش کرد گفت شیر بهش دادی گفتم نه فقط آب بهش دادیم که آروم شه گفت ببریدش خونه بهش شیر بدید اگه آورد بالا بیاریدش ولی اگه نیورد مشکلی نیست تو فکرش نباشید فقط قطره استامینفون داد برای درد دماغت . اومدیم خونه اول قطررو دادم و بعد شیر خوردی ولی بعد از شیر دوباره پاشدی به حرکت منم گفتم خداروشکر انگار مشکلی نیست هنوز دوسه قدم نرفته بودی که آوردی بالا . من تا این صحنرو دیدم نمی تونستم خودم کنترل کنم فقط می زدم تو سرم . آخه تو بچه ای نبودی که بیاری بالا شاید از اول تولدت تا حالا به تعداد انگشتای دست هم نیورده بودی بالا . تازه تو شیری که آوردی بالا یکم  قرمز بود خیلی ترسیدیم و دوباره رفتیم بیمارستان توی راه فقط دعا دعا می کردم که چیزی نباشه . دیگه رفتیم پیش همون دکتر و دوباره معاینش کرد و زنگ زد به متخصص مغز و اعصاب و داستان و براش تعریف کرد و داشت بهش می گفت بستریش کنیم من تا صداشو شنیدم زیر پاهام سست شد و می خواستم بیفتم ولی دکتر گفته بود عادیه یکم و قرمزی هم به خاطر خونی بود که تو مسیر بوده و دکتره ازش پرسیده بود که بچه حالت طبیعی داره بی قراری و بی حالی نداره و پزشک شیفت گفته بود نه و وقتی گوشیو قطع کرد و ما منتظر و فقط نگاه به دهنش می کردیم که دیدیم گفت متخصص گفته مشکلی نیست و ما همون لحظه خداروشکر کردیم و اودیم خونه و از پزشکه پرسیدیم که تو این چند روز اگه چه علامتی داشت نگران بشیم اونم گفت اگه بی حال و بی قرار و غذا نخورد باید ببریدش پیش متخصص . و باز هم به خیر گذشت و خدا بهمون خیلی رحم کرد ولی روز خیلی بدی بود هم برای من و هم بابات و تجربه و خاطره فوق العاده بد . امیدوارم دیگه هیچ وقت از این اتفاقا برات نیفته امید مامان و من از اینجا به همه ی افرادی که دارن این مطلبو می خونن یه لحظه برای سلامتی همه ی بچه ها و مخصوصا هدیه ی من که همه زندگی من و باباشه دعا کنن . چون خدا هدیه ی ما رو بعد از 7 سال به ما عطا کرده و کوچکترین آسیبی که بهت برسه منه تنهایی از بین میرم و تحمل هیچ چیزی رو از طرف تو ندارم فقط دعا کنید برای دخترم از همه خواهش میکنم . 

اینم یه عکس با اینکه از دیدنش خیلی ناراحت میشم ولی برات می زارم عسل مامان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

ღمامان على اكبرღ
20 شهریور 92 2:41
وااای عزیزم بلا به دور باشه دختر گل.....
مامانی حتما صدقه بزار کنار


مر30 گلم . همیشه براش می زارم .دست گلت درد نکنه که سر زدی . بووووووووووووووسسسسسسسسسسسس