هدیه خانمهدیه خانم، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

هدیه ی مامان و بابا

روزهای از دست رفته

1392/9/30 0:50
نویسنده : مامان هدیه
398 بازدید
اشتراک گذاری

سلام زندگی مامان . عمر مامان . بازم دیر اومدم خیلی هم دیر اومدم ولی دلیلم موجه موجه . پس دیگه بعدا ناراحت نشی همه چیزو برات می نویسم . اینبار اومدم با کلی خبرای هم خوب و هم بد ولی به خاطر اینکه مجبورم از اول داستان برات بگم متاسفانه باید از خبرای بد شروع کنم .

دقیقا یادمه اول محرم بود که یه خواب بد برات دیدم خیلی نگران شدم و ترسیدم  هم تو خواب و هم بیداری کلی گریه کردم و دعا می کردم که خوابم تعبیر نداشته باشه والبته  کلی صدقه انداختم گفتم ایشاله که خیره وسعی کردم خیلی بهش فکر نکنم ولی اتفاقات بد اجازه ندادن و متاسفانه خوابم تعبیر شد . اولای محرم بود که تب کردی بردمت دکتر دارو داد بهتر شدی دقیقا شب عاشورا بود که تبت شدید شد و من خیلی ترسیده بودم آخه شما برای واکسنا هم تب نمی کردی و من نمی دونستم اصلا تب یعنی چی . ولی حالا دیگه واقعا معنی تبو فهمیدم خدا هیچ بچه ای رو درگیر تب و مریضی نکنه . الهییییییییییییی آمین . خلاصه اینکه تبت به 38 رسید و با دارو و پاشویه کنترل شدی و دکتر گفت سعی کنید باهاش بازی کنید و ورجه وورجشو داشته باشه  چون بی حالی ارتباط مستقیمی با بدتر شدن سرماخوردگی داره خلاصه فردا صبحش ساعت 6  از خواب پاشدی سرحال و قبراق . کلی خوشحال شدم گفتم خداروشکر انگار بهتر شدی تا یادم نرفته بگم علت اصلی که بار اول دکتر بردیمت غیر از تب اسهال بود ولی خیلی نبود در حد 5 الی 6 بار تو روز . ولی طوری بودی که شبااز خواب  بلند می شدی می نشستی فکر کنم از پیچش شکم بود  و پی پی می کردی منم به همین خاطر سر تخت نخوابیدم اومدیم توی هال خوابیدیم چون باید شبا بلند می شدم و عوضت می کردم گفتم همسایه با صدامون بیدار نشه . به همین خاطر وقتی بلند شدی روز عاشورا صبح چون خونه ی پسر عموی بابایی زیارت عاشورا بود و منم خیلی زیارت عاشوراشو دوست دارم دیدم تو خوبی و سرحال با توکل به خدا پاشدیم رفتیم . اتفاقا از شب قبلش با مامان هستی جون در ارتباط بودم و تو جریان بود و وقتی ما رو دید کلی تعجب کرد . شما اول صبح خوب بودی ولی چون زود از خواب بیدار شده بودی خوابت میومد و خیلی سرفرم نبودی  یکم بی تابی می کردی تا اینکه اومدیم خونه و یکم خوابیدی . ولی روز به زور متوجه می شدم که خیلی اوضاع درستی نداری دوباره بردیمت دکتر خودت تو دزفول و گفت به خاطر سرماخوردگیه داروهاشو بدین بهتر میشه . منم همین کارو کردم یه روز که تو خواب بودی و من متوجه شدم که بی حالی . چون هر روز 8 بیدار میشی اونروز تا حدودای 10 و نیم 11 خوابیدی خیلی تعجب کردم منم پا شدم پای غذا درست کردن و کارا ی روزانه تا اینکه صدایی از تو اتاق شنیدم صدایی مثل آب . بدو بدو اومدم تو اتاق بمیرم برات الهی همین طوری مثل نمی دونم بگم چی بالا می آوردی از دماغ و دهن . نمی دونستم باید چیکار کنم کلی بغلت کردم  تا اروم شدی دردت به جونم بخوره نفس مامان . زنگ زدم دایی سعید تا نوبتی از دکتری که تو اندیمشک چند بار برده بودمت پیشش بگیره . بنده خدا اونم زودی نوبت گرفت و ما سریع خودمونو رسوندیم و دکتر گفت به خاطر اسهال شدید پرزای رودت از بین رفتن و متاسفانه گوشت هم عفونت داره . آمپولی برات نوشت و داروهاتو شروع کردم اولین قرصی رو که بهت دادم شکمت بند اومد ولی هیچی نمی خوردی و دکتر گفت که آمپوله بعد از 24 ساعت اثر میکنه و اگه غذا خورد و شکمش هم بند اومد داروها رو قطع کن ولی اگه دیدی دوباره اسهالش شروع شد قرصا رو ادامه بده خلاصه چند بار من این کارو کردم ولی متاسفانه اسهالت تموم نمیشد خیلی اذیت شدی و همش گریه می کردی . به همین خاطر ما چند روزی موندیم خونه ی آقاجون اینا چون من خیلی نگران میشم و می ترسم و احتیاج به ساپورت کردن روحیه دارم  . هر کاری می کردیم هیچی نمی خوردی حتی شیر . تا اینکه بعد از چند روز که نه شیر خورده بودی و نه غذا یکم یکم شروع کردی به خوردن .ولی باز هم من متوجه بودم که خیلی روبراه نیستی . تا اینکه چند شب بعد دوباره غروب تب کردی و تقریبا به 38.5 رسیده بود من خیلی ترسیده بودم سریع با بابا جون بردیمت دکتر توی راه مرتب تبتو می گرفتم ولی متاسفانه بالاتر می رفت تا به 39.5 رسید دکتر دارو داد و آمپولی برات نوشت ولی آمپولا رو که زدیم باز هم تبت پایین نمیومد تا اینکه بعد از کلی گشتن دنبال شیاف یادم اومد شاید خاله وحیده داشته باشه و خداروشکر داشت و تا استفاده کردم تقریبا 1 ساعت بعدش حول و حوش ساعت 2 شب بود که خداروشکر تبت اومد پایین البته مرتب پاشویت می کردم . خلاصه دکتر گفت اگه تا فردا با این داروها خوب و سرحال شد که هیچی وگرنه باید ببرید آزمایش ازش بگیرید ببینیم علت تب های مکررش چیه آخه از اول محرم تا اون موقع 3 با رتب کرده بودی . خداروشکر تا فرداش خوب شدی ولی من نگران بودم و بردمت آزمایش خون و مدفوع ازت گرفتن بمیرم الهی خیلی اذیت شدی ولی می ارزید چون خیالم راحت شد که نه عفونتی تو بدنت بود نه ویروسی ولی معلوم نبود علتش چی بود خلاصه تقریبا 1 ماهو خورده ای درگیر بیماریت بودیم تا اینکه باز هم بی تابیات و بی قراری و نخوابیدن . نخوردن و اینکه مرتب گوشاتو می خاروندی و وقتی می دیدمت خیلی اذیتم می شدم  تا اینکه همه می گفتن ببرش پیش دکتر رنگچی که دکتر خوبیه تو دزفول ببین اون چی می گه خلاصه با بدبختی تونستیم نوبتی گیر بیاریم و همین چند شب پیش بردیمت اونجا که خداروشکر اونم وقتی معاینت کرد گوشاتو گلوتو مشکلی نداشتی ولی گفت شاید دلپیچه داشته باشه و دارویی داد برای خوابت که گیاهی بود و یه تقویتی چون تو این مدت خیلی وزن کم کردی و خیلی ضعیف شدی البته یه آزمایش ادرار برات نوشته که ایشاله باید انجامش بدی و هیچ مشکلی نداشته باشی خلاصه تو این مدت من و بابات اندازه تمام دنیا زجر کشیدیم و اذیت شدیم . هنوز هم غذا درست نمی خوری ولی خداروشکر بهتری . ایشاله که هیچ وقت درگیر مریضی نشی چون دیگه واقعا من توان ندارم .

اینم یه عکس از اون روزای بد خیلی ازت عکس نگرفتم نخواستم با دیدن اون عکسا یاد اون روزای بد بیفتم. خلاصه بدترین روزای عمرم با تو رو تو ابن روزا تجربه کردم غذا نخوردنت داغونم می کنه و نمی دونم علتش چیه . هر کی می بینت میگه پس لپاش کو . خلاصه علت اینکه این مدت دیر اومدم برات بنویسم و نوشتم امیدوارم که منو ببخشی . چون هیچی واجب تر از تو تو دنیا برام نیست که براش وقت بزارم . اول خواستم از این ماه خیلی بد هیچی برات نزارم دوباره پشیمون شدم گفتم اینا بعدا خاطره میشن بهتره بنویسم . الان هم خیلی عقبم ولی سعی می کنم خودمو برسونم اگه شمای وروجک بزاری . چون دکورااسیون خونه رو عوض کردیم به خاطر وجود بخاری جرات ندارم لب تابو روشن کنم و به علت سردردهای زیاد نمی تونم از خواب شبم بزنم چون خداییش خوابم خیلی کم شده و سردرد امونمو می بره . راستی از همه ی کسانی که پیگیر وب دخمل گلم هستن تشکر می کنم و معذرت خواهی می کنم که دیر آپ شدم . ایشاله دیگه دخملی هیچ وقت مریض نشه تا من هم دست و پامو هم روز و شبم و گم نکنم .قهقههقهقهه

هزار تا بوس برا فرشته ی مهربونم ماچ

  خبرای دیگه رو تو پست بعدی می زارم جیگر گوشم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

ღمامان على اكبرღ
30 آذر 92 13:12
سلام عزیزم آخی عزیزم بلاش به دورباشه... ان شاالله که دیه هیچ وقت مریض نشه الهییی بگردم خانم طلا لاغرشده... اشکالنداره دوباره لپ درمیاره ببوسش بجام
مامان هدیه
پاسخ
سلام گلم ممنون . انشاله .
ღمامان على اكبرღ
30 آذر 92 13:40
خصوصی
مامان هستی
13 دی 92 21:57
الهی عزیزم بمیرم واست نبینم مریض باشی
مامان هدیه
پاسخ
خدا نکنه خاله جون