و اما واکسن 18 ماهگی نازنین
سلام همه ی وجود مامان عشقم . نفسم .روحم . عمرم روز ی که می خواستم ببرمت برا واکسن از چند روز قبلش خیلی استرس داشتم آخه میگفتن این واکسن خیلی سخته جدای از درد نمی تونید درست راه برید و شل راه می رید و من اصلا نمی تونستم این صحنه رو تصور کنم . خلاصه اون روز با کلی دعا و صلوات راهی بهداشت شدیم (من و بابایی و هدیه گلی ) خواستی کیفتو با خودت بیاری منم یه کتاب داستان رو که دوست داشتی گذاشتم تو کیفت که اونجا سرگرمت کنم خلاصه نوبتت شد بمیرم برات داشتم کتابو برات می خوندم اون یواش اولی رو زد تو دستت و تو سریع با گفتن آخ دستتو کشیدی عقب ولی اون دیگه زده بودش و تو شروع کردی به گریه . دومی رو اومد بزنه تو پات کلی بی تابی کردی ولی با تمام بی رحمی زد ....
نویسنده :
مامان هدیه
11:09