هدیه خانمهدیه خانم، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

هدیه ی مامان و بابا

و اما گردشای هدیه گلی

این مدت چون هوا خوبه بیرون رفتنمون یکم براه شده و با وجود تو که خیلی بیشتر خوش میگذره البته زیاد عکس نداریم ولی عکسایی که گرفتم ازت رو برات می زارم .   تو این عکس که شما و ثنا روی پای ریحانه و ریحانه روی پای باباش یعنی عمو امیره. اینجا هم که یه روز صبحانرو برده بودبم بیرون و عینک امیر رضا رو گذاشتیم رو چشمات نفسم. هدیه و ثنا در حال بازی  استخر توپا . ریحانه و هدیه گلی  و این هم نمایی از امیر رضای قلدر ( هدیه و ثنا کجان تا حسابشونو برسم )     ...
11 آبان 1392

پیدا شدن سومی و چهارمین مرواریدای هدیه گلی

با فاصله تقریبا دو هفته بعد از اون دندونات و با کلی بی تابی و اعتصاب غذا بالاخره مرواریدات پدیدار شدن مبارکت باشه عزیز مامان . ایشاله باهاشون بتونی غذاهای خوشمزه بخوری . اما گاجم نگیری جیگر گوشه . البته اگه با گاز گرفتن آروم میشی عیبی نداره نفس .  این عکس هم که بابا جون با ردرسر ازت گرفته ببخش یه طوریه فقط برا یادگاری گذاشتم عروسک مامان. این هم نمایی از دختر محجبه ی خودم .   ...
11 آبان 1392

نهمین ماهگرد هدیه گلی البته با تاخیر

سلام مامان جون . بازم دیر اومدم اخه اصلا وقت نمی کنم بیام آپ کنم . مگه با وجود فرشته ای مثل تو دیگه وقت برام می مونه . اول از همه تولد 9 ماهگیت مبارک عروسکم . خبرای این  مدتو که نیومدم برات می نویسم . تقریبا دهه ی آخر شهریور خاله افسانه اینا رفتن مسافرت برا همین ما شبا می رفتیم خونشون می خوابیدیم . من خیلی تو فکر بودم که نکنه با جابجا شدن اذیت بشی البته تو مسافرتا و ... امتحان خودتو پس داده بودی ولی گفتم بالاخره بچه ای دیگه... ولی خداروشکر خیلی خوب بودی و مشکلی نداشتی خداروشکر . خداروهزار مرتبه شکر که فرشته ای مثل تورو خدا به من داده . شبای اول می رفتی تو اتاقا فکر کنم دنبال فاطمه و ریحانه و البته خاله افسانه و عمو امیر می گشتی قرب...
12 مهر 1392

شیرین کاریهای عروسکم تو نه ماهگی

تو اشپزخونه چون سرامیک بود خیلی دوست داشتی و میومدی توش و مستقیم می رفتی سراغ راه آب و من تا می دیدم داری نزدیکش می شی سریع می آوردمت بیرون ولی دیگه خسته شده بودم یه روز که از خونه ی خاله افسانه برگشتم چون تقریبا 7 بیدار شده بودی تا برگشتیم خونه خوابت می یومد منم مستقیم بردمت خوابوندمت و وقتی تو خواب بودی یه موکت تو آشپزخونه سر راه آب انداختم گفتم دیگه بیای راحت باشم دیگه دست به راه آب نمی زنی . اما با کمال تعجب دیدم اومدی رو موکت نشستی و یه طرف موکتو بالا زدی و دستتو کردی تو راه آب . شگفتااااااااااااااااااا   و این غافلگیری دخملی با صدای دوربین . قربون چشما و موهای شلختت بشم برا همین مجبور شدیم موکت بندازیم تو آ...
12 مهر 1392

پیداشدن اولین و دومین مرواریدای هدیه گلی

قربونت بشم مامان جون بالخره دندون دراوردی خیلی اذیت شدی این روزای آخر . البته تازه پدیدار شدن . از روز دوشنبه  یه چیزی تیزی رو احساس کردم ولی مطمین نبودم تا حالا دیگه نوکشون کامل زده بیرون . ولی هنوز همش نزده بیرون . ایشاله کامل درمیان ولی خیلی بی تابی و تو که شبا تخت می خوابیدی حالا چند بار بیدار می شی و دوباره می خوابی زندگیم ایشاله بیشتر از این اذیت نشی . من هم به یمن دراوردن دندون آش دندونی درست کردم و به چند نفر دادم هنوز به خودت ندادم شاید یکم دادمت بخوری نوش جونت باشه عزیزم . هر چند از دیشب درست غذا نمی خوری فکر می کنم به خاطر درد لثه هات باشه . اینم چند تا عکس از آش دندونی دخملم   ...
22 شهريور 1392

30 سالگرد تولد مامان و هشتمین سالگرد ازدواج مامانی و بابایی

مامان جونم برات بگم که وقتی بزرگ شدی بدونی و یادت بمونه که 10 شهریور تولد مامانه و 13 شهریور سالگرد ازدواج مامان و بابا . و تو هم که حاصل عشقمون هستی داروندار مامان و بابا . بابا روز تولدم یه کیک دو منظوره خرید دست گلش درد نکنه و همچنین چند تیکه لباس از طرف هدیه گلی و بابا جونی . دستتون طلا . چند تا عکس گرفتیم ولی چون قابل گذاشتن تو وب نیستن برات نگهشون می دارم تا بعد ببینی ولی چند تا عکس تکی ازت گرفتیم که برات می زارم عسلم.   و اما برای روز تولد حضرت معصومه و همجنین روز دختر من و بابا یه لباس خیلی قشنگ برات خریدیم . مبارکت باشه عزیزم .هر بار که تنت بود و خواستم ازت عکس بگیرم جور نمیشد برا همین مجبور شدم بدون خودت از لب...
22 شهريور 1392

اندر احوالات هدیه گلی

و اما از شیطونیات برا بنویسم که انقدر خوردنی و بلا شدی که منو بابات عاشق خودتو کاراتیم . دومین صعودت از پله ی دستشویی که بازهم تونستی بالا بری و تا من میرم دستشویی امونم نمی دی و به سرعت نور در دستشویی قربونت بشم الهی. قدم اول قدم دوم قدم سوم و این هم رونمایی از دومین صعود هدیه گلی و با خنده ی قشنگت نشون میدی چقدر از پیشرفت خودت راضی هستی همه ی وجود مامان . غیر از تخت خودت که تو اتاقته یه تخت کوچیک دیگه هم داشتی که کنار تخت خودمون می زاشتیمت بعد از مدتی مجبور شدیم که تختو بچسبونیم به دیوار چون تو حرکت می کردی و می ترسیدیم بیفتی . بعد از اون راه دیگه ای پیدا کردی که از تخت بلند بشی و عازم تخت ما بودی که ما هم مجبور بودیم ...
18 شهريور 1392

دومین سفر هدیه گلی

دخترکم . نازگلکم به خاطر عروسی دختر عمه برای دومین بار افتادیم تو جاده . من خیلی استرس تورو داشتم که نکنه اذیت بشی . چون اون دفعه کوچیکتر بودی و قانع بودی تو بغلمون بمونی ولی حالا دوست داشتی حرکت کنی خلاصه با توکل به خدا راه افتادیم .روز 4 شنبه ساعت 7 صبح بعد از رفتن به سبزقبا و خداحافظی با آقا جون اینا از اندیمشک خارج شدیم 4 رسیدیم قم و رفتیم خونه ی عمو ناصر اونجا ناهارمونو خوردیم و ساعت 7 از قم حرکت کردیم به سمت تهران . تقریبا ساعت  10و خورده ای رسیدیم تهران خونه ی خاله ها . خیلی خسته نبودیم خلاصه تا شام خوردیم فکر کنم 11 و نیم شد و چون تو و بابا خسته بودید زودتر خوابیدید ثنا هم خ...
18 شهريور 1392

گردش های هدیه گلی

توی این مدت چند باری با آقا جون اینا کنار آب ( پارک رعنا ) و یکبار هم کت یا( همون اتاقک های کنار آب که مردم قبلا زمان جنگ برای امنیت به اونجا پناه میبردن) رفتیم و من چند تا عکس از اونجا برات می زارم خیلی خوش گذشت و همین طور به تو دخمل خوبی بودی و تو آب میموندی البته می خواستی یکم عادت کنی یواش یواش تو آب بشینی ولی وقتی نشستی چهار دست و پا تو آب می رفتی خیلی خوشت اومده بود من هم وسایل بازی و جوجه حناییاتو با خودم برده بودم و تو استخری که ریحانه با خودش اورده بود بازی می کردی و دوست داشتی . اینجا تو وان امیرضا نشستی و توسط عمو عباس وسط آب . قربون شهامتت بشم میخوای خودتو بندازی تو آب  اینجا هم که تو و ثنا کنار هم و تو آب هستید ...
17 شهريور 1392