بازم یه اتفاق بد
سلام مامان جونم . منو ببخش عزیزم اینبار خیلی دیر اومدم ولی حالا که اومدم با کلی خبر و عکس جدید ازت اومدم . ایشاله بتونم و وقت کنم و شما بزاری که کارمو انجام بدم زندگیم . امید مامان سعی می کنم هر چی یادم هست بزارم . چند هفته ی پیش دقیقا روز چهارشنبه ولی یادم نمیاد چندم بود روی تخت بودی که بازم بیدار شدی و با وجود بالشایی که برای حفاظ برات گذاشته بودیم رد کردی و بازم از روی تخت افتادی خیلی روز بدی بود فقط صدای گریتو شنیدم و بدو بدو اومدم تو اتاق البته بابات زودتر بغلت کرده بود و نمیدونیم چطور افتاده بودی همین طور گریه می کردی و اصلا آروم نمیشدی بمیرم برات الهی چی سرت اومد خلاصه با کلی کارهایی که انجام دادیم یکم آروم شدی ولی انگار تا یا...
نویسنده :
مامان هدیه
14:19